جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

کجاست منتظر تو چه انتظار عجیبی
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی
عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت
چه بیخیال نشستم نه کوششی نه تلاشی
فقط نشستم و گفتم خدا کند که بیایی... 

من علمدارم  علمدار

بر حسینم یار و غمخوار

 

تا رسیدم به فرات و بنشستم  لب آب

یادم آمد زکبودی لب طفل رباب

 

نبود صبر قرارم گره افتاده به کارم....داداش

 

نه سری مانده نه دستی

کمرم را تو شکستی

 

چه بگویم به سکینه چو سراغت گیرد

گر بفهمد تو شدی کشته زداغت میمیرد

 

نبود صبر قرارم گره افتاده به کارم....

ما منتظریم از سفر، برگردی 

  

یکروز شبیه رهگذر برگردی 


با کاسه ی آب و مجمری از اسپند  


ما آمده ایم پشت در، برگردی 


وقتی سر شب که رفتنت را دیدیم 


گفتیم نمی شود سحر، برگردی؟؟ 


ما منتظر تو ایم آقا، نکند 


یک جمعه غروب بی خبر برگردی 


من گوشه نشین کوچه ی برگشتــم 

 
ای کاش که از همین گذر برگردی 


پرواز نمی کنیم از اینجا، باید 


در فصل نبود بال و پر برگردی 


وقتش نرسیده است ای مرد ظهور 


با سیصدوسیزده نفر،برگردی؟