خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز
بنده مخلص تو باشم که می دانم
حتی ساعتی این چنین بودن
بس دشوار است
خدایا یا مهر آنان را که در دلشان بر من محبتی نیست
از دلم بیرون کن
یا به من صبری ده که کسانی را که دوستم ندارند دوست داشته باشم.
خدایا سینه ام را چنان بگشای که
درد های تمام عالم را در آن جای دهم.
حتی درد محکوم شدن به گناه های ناکرده ام را.
خدایا به من ذره ای از رحمت بیکرانت را ببخش
تا بتوانم آنانکه محبتم را تقدیمشان کردم
و تحقیر شدم ، آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که درحقم ظلم کرده اند را ببخشم...
خداوندا دستانم خالی اند و
دلم غرق در آمال . یا به قدرت بیکرانت
دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتی خالی کن.خدایا می دانم که نادانم
به ذره ای از علم بیکرانت دانایم کن.
بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است
به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم.
خداوندا راه گم کرده ام ، هدایتم کن
.خدایا قلبم را از تمام کینه ها پاک کن
که غیر از تو کسی را بر این کار قادر نیست.خدایا باورم را به ایمان و ایمانم را به یقین مبدل فرما.
خداوندا به من صبری ده که بر سیلی دشمنان بخندم و با خنجرهای دوستان به رقص آیم.
خدایا به خیر و شر خود آگاه نیستم
به علمت و به رحمتت هر آنچه
خیر من در آن است بر من فرو فرست
و هر آنچه شری برای من در آن است
از من دور گردان...
خدایا به من بیاموز چگونه
هنگامی که دستانم را بسته اند و
زبانم را بریده اند بر ظلمی
که با چشمانم می بینم صبر کنم.خدایا به من یقینی ده که جز تو در هستی هیچ چیز نبینم
خدایا به من دلی ده که جز مهر تو
در آن هیچ مهری را راه نباشد...
خدایا به من قلبی ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفریده توست.
خدایا به من زبانی ده
که جز بر حمد تو گویا نگردد.
خدایا هر آنچه دارم از آن توست
پس آنچه خیر من است بر زبانم جاری کن تا از تو تمنایش کنم که خود بسیار نادانم.
خدایا خواسته هایم بسیارند
ولی هیچ چیز در قبال آنها ندارم. پس تو از مخزن بی انتهای کرمت آنها را به من عطا کن.
خداوندا با تمام آنچه تو به من عطا کردی می خوانمت
پس دعایم را اجابت فرما ...
آمین یا رب العالمین
یاد امام و شهدا دل و میبره کرب و بلا
جوانک درست روبرویم نشسته بود.
سیم هدفون را دیدم که از گوشش تا تویکیفش ادامه داشت.
چشمانش را در برابر نور آفتاب بسته و سرش را به میله صندلی تکیه داده بود.
نگاهی به اطراف انداختم.
اولین چیزی که چشمم را گرفت بقچه زرشکی رنگ کهنه ای بود
که روی پله اتوبوس گذاشته شد.
پیرمرد پایش را روی پله اول گذاشت.
میله های دو طرف در را گرفت و خود را بالا کشید.
بعد بقچه را روی کف اتوبوس رها کرد و یک پله دیگر . . .
بقچه را برداشت و با قدی که اول گمان کردم به خاطر بالا آمدن از پله ها
خمیده است لحظاتی ایستاد و اطرافش را نگاه کرد.
کتش که زمانی قهوه ای رنگ بود حالا وصله های بسیار داشت،
کفش هایش لبخند تلخی بر لب داشتند.
دست پینه بسته اش را به میله اتوبوس گرفت.
بقچه زرشکی رنگ کهنه آرام آرام می لرزید.
مرد از جایش بلند شد.
خاکستری موقر موهایش زیر نور آفتاب برق می زد.
آرام بازوی پیرمرد را گرفت و او را روی صندلی نشاند.
جوانک هنوز با چشمان بسته آهنگ گوش می داد. . .
بازم امشب مثل هرشب تو دلت برام دعا کن
نم نمک سکوت و بشکن زیر لب خدا خدا کن
بازم امشب مثل هر شب پر کن از صدات هوا رو
قرق سکوت و بشکن تازه کن ترانه ها رو
واسه عاشقا دعا کن که غریب روزگارن
هفتا آسمونه اما یه ستاره هم ندارن
واسه عاشقت دعا کن که تو کار دل نمونه
تو فقط خدا خدا کن که خدا خودش می دونه
تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هرشب تو برای من دعا کن
تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هرشب تو دلت برام دعا کن
بازم امشب مثل هرشب تو دلت برام دعا کن
نم نمک سکوت و بشکن زیر لب خدا خدا کن
بازم امشب مثل هر شب پر کن از صدات هوا رو
قرق سکوت و بشکن تازه کن ترانه ها رو
که خدا خودش می دونه حال و روز عاشقا رو
بین عاشقا میبینه غربت دلای ما رو
اونی که واژه به واژه می شنوه نگفته هاتو
با طلوع هر ترانه بال و پر میده صداتو
تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هرشب تو برای من دعا کن
تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هرشب تو برای من دعا کن