جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

این نوشته برا ۵ روز دیگه هستش  دلم گرفته گفتم یه چیزی بنویسم اروم شم

سلام ۵ اردیبهشت  

یادت میاد پارسال   

۵ اردیبهشت بود که راه افتادیم برا کربلا 

از یه هفته قبلش استرس و ذوق و شوقشو داشتم  

بار اولم بود نمیدونستم کجا دارم میرم  وگرنه بیشتر قدر میدونستم بیشتر استفاده میکردم

فقط با شنیدن اسمش حس غریبی پیدا کردم  

ولی وقتی برای اولین بار پامو گذاشتم تو صحن و سرای ارباب و سالار شهیدان  

فهمیدم اون حس غریب برای چیه  

فقط کسی که کربلا رفته اونم برای یه بار حال منو میفهمه درک میکنه  

قربونت برم امام رضا  

اگه به تو بگن امام غریب پس به امام حسین چی باید گفت  

حیف که رفتمو ولی قدر ندونستم  

حیف که رفتمو  ولی آدم نشدم  

حیف که رفتمو ولی نتونستم توبه کنم ترک گناه کنم  

حسین جان ببخش تو را به جون علی اصغرت منو ببخش 

اگه دیگه منو نطلبیدی حق داری 

اگه دیگه قسمتم نشد تقصیر خود بی لیاقتمه  

پارسال

فهمیدم هنوز ته دلم یه کم جای خالیه بی گناه وجود داره  

هنوز یه کمی لیاقت در من هست وگرنه هرگز طلبیده نمیشدم  

با اینکه بعضی ها اینقده پول دارن که پولشون از پارو بالا میره  

ولی هنوز سعادت پیدا نکردن که برن کربلا  

ولی امسال رو نمیدونم آقاجون   

نمیدونم ته دلم هنوز اون یه کم جای خالی رو داره

آقاجون نه برا من بلکه بطلب برای همه اونایی که دلشون عشقشون  

حسرت و آرزوشون کربلاست و خود تویی اقاجون  

اقاجون برام دعا کن  

خیلی برای من  گناهکار برای من بی لیاقت برای من حقیر روسیاه دعا کن  

که خیلی محتاج دعام

اولش برا دله گرفتم گفتم مینویسم اروم شم  

ولی آروم شدن کجا  

اشکم هم دراومد  

به غیر از دلم حتی چشمام هم آه کشیدن و حسرت خوردن 

التماس دعا

اهل درسم ، روزگارم بد نیست!
جیب خالی دارم
خرده پولی
سر سوزن عقلی
دوستانی دارم بهتر از عزرائیل!
درسهایی بدتر از تلخی زهر !!!



میــگــرِن
دلیــل ســردرد هــایــم نــیســت
از خــوردن فــکــرهــای مســمــوم
مــغــزم دلپــیــچه گــرفتــه اســت
 



گنــــاهش گردن خــــودش...
آنــــروز روزه بــــودم که
حســــرت داشــــتنــش را خــــوردم

 


هــــی غــریــبــه !!!
روی کســی دســت گــذاشــتی که
هــمه دنیــای منــه !!!
بــی وجــدان ایــنــقدر
راحــت بهــش نــگو
عــزیــــزم



ای کــاش
نبــــودنت را بــــا خــــود بــــرده بــــــودی!



بــه بــهانه آب خــوردن هــر روز !!!
لــیــوانی که ازش آب خــوردی را مــی بــوسم !!!
رد پــای لــبهــایــت هنــوز بر لیــوان باقــی اســت !!!

 


دوســت داشــتن " یعنــی :
ده تــا بهــتر از اون بــیاد ســراغــت
امــا تــه ِ دلــت بگــی :
اون ... اون ... فــقــط اون



لــعنــتی یــعــنی میــشـــود؟؟؟
همــیــن حـالا...
همیــن لحظــه...
حتــی...
اشتـــباهی !!!
یـــادم بیفتــی...؟
میشـــود ؟!؟؟



اصـــن یـــه وقــتـایــــی
بـــایــد گــوشیــتـو خــامـــوش کـنـی
تــا بـبـینـی کـیـــا نــگـــرانـــت میــشـــن



مگــر قلــب مــن بــُــــت بودکــه
خـــدا بــرای شکســتنــش تــو را فرســتاد



بعــد از هر بحــث و بگو مگویی
اونی کـه اول مَعذرت خواهی‌ کنه
شُجـــاع تریـنه
اونی کـه اول می‌بخشه، قوی ترینه
و
اونی کـه زودتر فراموش میـکنه
خوشبـــخت تریـنه



چقــدر بــده کــه تــو
میــتــونی خــودتو خــــر کنــی
داغــون کــــنی
بدبخــت کنــی
اما نمــیتونی خــودتــو بــغل کنــی
آروم کنــی
از تنــهــایــی در بیــاری
 


 پیدا کــــــــردن کسی که بهت بگه
دوسـت دارم سخت نیست
پیدا کــــــــردن کسی که
واقعا بهــت ثابت کنه دوست داره سختــه
  
  


عـــشـــق یـــعنــــــی ایـــنکـــه وقــــــتـــی میـــخـــوای
بخـــوابی یـــه اس ام اس ازش میــــــاد
حتـــی قبـــل ایـــن کـــه بـــدونـــی چـــی
نوشـــته لبـــخنـــد مـــیاد روی لبــــــت
همیـــن که یـــه لحـــظـــه بهـــت فکـــر می‌کــــــرده
واســـت انــــــدازه یه دنــــــیا مـــی‌ارزه
 


 خیــلی سخــته کســی رو نداشــته باشــی
که :
بی منــت بغــلت کنــه
بــی مــنت باهــاش درد و دل کــنی
بــی منــت بــراش گریــه کنــی
بی منــت پشتــت باشــه
بــی منــت دوســش داشــته باشــه
بــی منــت رفیــقت باشــه
خــیلی سخــته
آهــــای شــمــای که داریــــد قــــدر بــدونیــــد
 


گـاهـــی وقـت هـا خـودم هـم نـمـی دانـم
چـرا مـی نـویـسـم بـرای
کـسـی کـه هـرگـز نـبـوده است
بــرای هـــیـــچ کـــس
 


 مــن از ایــن بــه بعــد بــجای ایــن جــملــه ها
مواظــب خــودت بــاش
دستــت درد نکــنه
خــدا خیــرت بــده
سلامــت باشی
...پیر شــی جــوون
فقــط یه جــمله میگــم :
"دلــــــــت نشــــــکنه "
چون همه اونها بدون این بی فایده ست


ماتم
ســـوم
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال
چنـــد ســــال دیگــــر
بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم ؟



از دلم پرسیدم عشق را خلاصه کن
گفت : آغاز کسی باش که پایان تو باشد



خیلی سخته که بغض داشته باشی
اما نخوای کسی بفهمه
خیلی سخته که عزیزترین کست
ازت بخواد فراموشش کنی
خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو
بدون حضور خودش جشن بگیری
خیلی سخته که روز تولدت
همه بهت تبریک بگن
جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای
خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی
بعد بفهمی دوست نداره
خیلی سخته که همه چیزت رو
به خاطر یه نفر از دست بدی
اما اون بگه : دیگه نمی خوامت



در خواب ناز بودم شبی
دیدیم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در می زند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با آن همه بیگانگی
هر شب به من سر می زند

 


پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید
خط اولی به دومی گفت
ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم
دومی قلبش تپید و لرزان گفت : بهترین زندگی
در همان زمان معلم بلند فریاد زد :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند
و بچه ها هم تکرار کردند :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند
مگر آنکه یکی از آن دو برای رسیدن به دیگری
خود را بشکند



هر وقت خواستی بدونی کسی دوستت داره
تو چشماش زول بزن
تا عشق رو تو چشماش ببینی
اگه نگات کرد عاشقته .
اگه خجالت کشید بدون برات میمیره .
اگه سرشو انداخت پایین
و یه لحظه رفت تو فکر بدون بدونه تو میمیره
و اگر هم خندید بدون
اصلا دوست نداره



این بار که آمدی
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد
میلـــرزد



رویا هایی هست که شاید هرگز تعبیر نشوند
اما همیشه شیرین اند
مثل رویــــای داشتن تـــــــو

 


آنقدر ها هم
روی وقار من حساب نکن
قطب زمین هم که باشم
تو را که میبینم
یخ هایم آب میشود



گاهی چه دلتنگ میشویم
برای یک مواظب خودت باش
برای یک هستم
برای یک نوازش
برای یک آغوش



اینجا همه خوبند ، خیالت راحت !
من مانده ام و چهارتا هم صحبت
این گوشه نشسته ایم و دلتنگ توایم
من ، عشق ، خدا ، عقربه های ساعت
 



خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که
صف را بهم زده اند !
و من
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که
خیلی دوستش دارم خیلی !



نگاهم بیقرار هجوم قدم های توست
و تو با خبری
اما
هرگز از جاده ی دلم گذر نمی کنی


بـه شـــوق ِ دیــــدارت …
چه آب و جـارویــی
راه انـــداخــتــه انـــد !
چشـم هـا و مـژه هـایـم …
 


خاطره ها را رشوه میدهم
به روزهایم تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید
 



خدایا این “قسمت” رو کجا فرستادی که
هر وقت نوبت من میشه ، میگن “نیست” ؟



با توام بی حضور تو ، بی منی با حضور من
می بینی تا کجا وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند ؟
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم



نشسته ام ، کجا ؟ کنار همان چاهی که تو برایم کندی
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم !



پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست . . .



دلتنگم ، برای کسی که مدتهاست بی آن که باشد
هر لحظه زندگی اش کرده ام


برای پیش تو بودن “بلیط” لازم نیست
مرور قصه ی دل کافی ست . . .



با تو زیر بارانم ، چتر برای چه ؟
خیال که خیس نمی شود !



سهم “من” از “تو” عشق نیست
ذوق نیست
اشتیاق نیست
همان دلتنگی بی پایانی ست که
روزها دیوانه ام می کند !



دیوانه نیستم
فقط ، فقط طوری “خاص” که دیگران نمیتوانند
تو را “دوست” دارم



درست زمانی که سرت جای دیگری گرم است
دل من همینجا یخ میزند !
چه فاصله زیادی است از سر تو تا دل من



دیکتاتور
تویی و آغوشت !
که هر بار
مرا تسلیم می کند . . .



شعری خواهم سرود بر وزن تو
که تمام مصرع هایش
هم قافیه باشد با چشمانت . . .



مـــاه من ، ماهـــک من
در کدامیــن شب تقدیرم بجویمت که
آسمان تقدیرم همیشه بارانی است . . .



برای با تو مترادف شدن
خـــــواهم گذشت
از تمام هم خانواده های خودم . . .



بغضهایم را
به ابرها می دهم
و قلبم را
از نام تو پر می کنم
باران که ببارد
آواز قلبم شنیدنی است



چه‌قدر شراب ریخته‌ای به چشم‌هات مگر
که هر روز می‌گیرندم
به جـــــــــرمِ مستی



تو را هر روز می نوشم
و تمام نمی شوی
مگر کدام رود عسل
به چشم هات می ریزد؟



حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که
روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی
باید مردونه پاش وایستی …



به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفته ام
حتی عشق را



تو دیدگانت را نبند
نگاهت را ندزد
توکه میدانی آیه آیه ی زندگیم
ازگوشه ی چشمانت تلاوت می شود



من آن ابرم که بارانش تو هست?
همان ?وسف که کنعانش تو هست?
مسافر م?شوم تا آخر عمر
در آن راه? که پا?انش تو هست?



در دهکده ی تو خبر از بوی ریا نیست
چون نیست ریا ، هیچکس انگشت نما نیست
ما طالب مهریم و دل از عاطفه لبریز
دل صافتر از تو به خدا هیچ کجا نیست !



در دلم کودکیست که “بی تو بودنش” را نق میزند
من هیچ ، لااقل بهانه ی او باش



اگه دنبالت میام فقط دارم حرفتو گوش می کنم !
آخه خودت گفتی برو دنبال زندگیت …



من از نزدیکی دشت محبت نردبانی کرده ام پیدا که
تا قصر خدا هم پلکان دارد …
در آنجا دستهایم را به سویش با تمنا باز کردم
برایت بهترین را آرزو کردم …



کاش بودنها را قدر بدانیم
به خـــــدا قسم نبودنها همین نزدیکیهاست



دوست داشتن که شاخ و دم ندارد !
اگر داشت ، من دیو کوچکی بودم که
عاشقانه تو را دوست دارد …



صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم ، مال تو هستم . . .



بعضی وقتها اونقدر دلتنگه کسی میشی که اگه بفهمه
خودش از نبودن خودش خجالت میکشه !
 



جا گذاشتی . . .
رد خاطراتت را جا گذاشتی
مال ناراضی از گلوی ما پایین نمیرود
بیا برش دار . . .



زخمهاتو پنهان کن
اینجا مردم زیادی بانمک شدن



خــــــدایا...
انصافـت کجاست؟
یعنی بین این همه آدم
او را خواستن
توقع زیادیست؟



عـاشق ترین مَـرد آدم بود
که بـهشت را
به لبخند حـوا فروخــت!
تو برای لبخند من
چه چیز را می فروشی؟



گفت: دوست دارم هرجا رو گشتم بهتر از تو ندیدم.....
گفتم: خوب گشتی !!!
گفت:آره خیلی خوب گشتم...
گفتم:اگه دوستم داشتی هیچوقت نمی گشتی....
دیگه حتی نمیخوام ریختتو ببینم....



میخــــــواهم عوض شوم!
چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟
میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!
میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم
در دورتـــــرین نُـــقطه
دقت کن
رسیدن بــــه مَــــن آسان نیـــــست
اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری
آسیــبی به درخت نـــزن
بــــه همان سیـــب های کِرم خورده ی روی زمــــین
قانـــــــــع بــاش



یکـــی از اشتبـاهـات زنـدگیـم
آدم حسـابــ کــردن اونـــایی بــود کـــه
آدم نبــودن !!
هـنـوز هـم نشــدن...
بـعــدا هـــم نمیــشن



کوچه رادیدی به وقت شب چه تنها میشود؟
بی تو از آن کوچه هم تنهاترم...



هر وقت عشقــــت را سبــــک سنگیـــــن کردم ...
غمـــش سنگیـــــن شد
و
مــــن سبـــــک ...
خـــوب شد این بـــــی عدالتــــــی
تمــــــام شد



شــــب طـــولانـــی
مــــن کنـــار شـــومینـــه
فــــال حـــافــظ
یــــاد تـــو
صبــــح نشـــود کـــاش هیـــچ وقـــت



راه مــــی روم روی بـــرف هـــــا
اشکــــ هـــایم صـــــــورتم را داغ مـــــی کنـــــد
خـــــوبی بــــرف ایــــن اســـت کـــــه
هــــــــرکـــــس چـــهره ی ســـــرخ مــــرا ببـــیند
مـــی گـــوید :
هـــــوا بیـــرون خیـــــلی ســــــــرد بود؟؟



هنــوز بچگـانـه نقـاشــی مـی کشـم
آدمـک هـای مــن گـردن هــای بــاریـک
دستـانـی خـالـی
دهــــانـــی بستـــه دارنـــد
یکــروز تصمیـــم مــــی گیــــرم
نقـــاش بــزرگــی شــــوم
چــوپــانـــی مـــی کشــم کـــــه
بــــوی گــــــرگ مـــی دهـــــد



نشستــه ایــم و بــا هــم نقطــه بـازی میکنیــم
خــودم و دلــــم را میگـــویـــم!
زبـــان نفهـم نمـی فهمـد قـــــواعـــد بــــازی را!
تمــــام خـــــانــه هــــا را بـــا اســـم تـــو پــر میکنـــد
 


 دست به ســر می
کنم ثانیـــه ها را؛
دلـــم...
یک اتفاق ناخوانده می خواهــــد...!
کاش آن اتفاق تو باشی...

الفبا از پ ، و ، ل شروع میشه ،بابا دیگه آب نمیده چون اداره آب و فاضلاب آب رو قطع کرده

،دهقان فداکار پیر شده و دنبال چندر غاز مستمری از این اداره میره تو اون اداره، مرغا

هورمون خوردن وخروس شدن، خروسا مامانی شدن برای مرغا عشوه میان و ناز میکنن، سن

ازدواج مرغا بالا رفته دیگه تخم نمی کنند،چوپان دروغگو عزیز شده و کلی طرفدار داره،

شنگول و منگول بزرگ شدن و گرگ شدن. مامانشونم دو سه روزیه رفته تایلند گیساشو ببافه،

دارا و سارا رفتن فرانسه کبابی باز کردن، کوکب خانم رفته یه ماکروفر سامسونگ خریده و

دیگه حوصله مهمونداری رو نداره و جواب تلفن رو هم نمیده، کبری موهاشو مش کرده و

تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه، روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسست، حسنک گوسفنداشو

فروخته و پیکان خریده مسافرکشی می‌کنه، آرش کمانگیر معتاد شده و دیگه سنگ هم نمی

تونه پرت کنه، شیرین، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی، رستم و

اسفندیار اسباشونو فروختن و موتور خریدن میرن کیف قاپی،پتروس از بس با دوست دختراش

چت کرده انگشت درد گرفته و دیگه نمی تونه انگشتشو بکنه تو سوراخ سد، خانواده آقای

هاشمی دیگه بنزین ندارن برن مسافرت در ضمن دل خوشی هم از راه و سفر ندارن چون

آخرین باری که تو راه گوشت کبابی خریدن چوپان دروغگو گوشت خر بهشون فروخته!

این متنی که در پایین براتون کپی کردم   

 

قسمتی از نوشته هایی از وبلاگ 

 

http://mamreza.blogsky.com 

 

آقای محمدرضا(سبزآسمانی) هستش  

 

خیلی ساده و دلنشین  

 

و راحت بگویم دلشکن   

 

این متن در دل خودش خیلی حرفا داشت  

 

بستگی داره که چه کسی اون حرفا رو بشنوه و درک کنه    

****************************************************************** 

رسم عاشقی را شما یاد ما دادید...

ولی چه کنیم

چه کنیم که غرقیم در دنیا

چه کنیم که پرواز نیاموخته ایم

چه کنیم که دنیا زمین گیرمان کرده

دعایمان کنید شهدا

دعایمان کنید پرستوهای عاشق

راستی از مادر پهلوشکسته چه خبر؟

اردات وعشق شما به مادر باعث شد که در این ایام به میان مابیایید

حتما درلحظات تفحص مادر بدرقه تان بوده...  

 

کاش می شد حرفهایتان را بشنویم  

البته نه!نه.   

بهتر شد که حرفهایتان را نمیشنویم  

 

مطمئنا از ما گله دارید  

از دست ما ناراحتید  

از کارهای ما  

 

از گفتار ما  

حتی از نحوه زندگی ما  

از ارتباط ما با خدا واهل بیت...  

خوب شد نمی شنویم که چه قدر زجر می کشید از حجاب و 
 

بی عفتی وبی غیرتی های ما ... 

خوب شد نمی شنویم چه قدر خون دل خوردید از سستی
ایمان واعتقادات ما ... 

خوب شد نمی شنویم چه قدر گریه کردید از  

غریبی یوسف
زهرا سلام الله علیها در بین ما ... 

خوب شد نمیشنویم چه قدر فریاد زدید مابرای آزادی دین رفتیم نه آزادی گناه...  

خوب شد نمی شنویم...    

شهدا حلالمان کنید... 

جان حضرت زهرا سلام الله علیها حلالمان کنید...  

جان اباعبدالله الحسین علیه السلام حلالمان کنید...

سلام ما را به ارباب بی کفنمان برسانید...

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین    

میدونستم که طاقت نمیارم  

خب با اخلاق خودم آشنا هستم   

بعضی وقتا دلم بیش از حد کوچیک میشه  

اگه بدترین لحظه ها رو هم بگذرونم  

اگه هر روزم دلم بشکنه راضی نمیشم که ازت دور باشم یا باهات قهر کنم   

نکنه مهره مار داری پسر

با اون نگاهی که داری و

لبخندایی که میزنی  

اگه بیایی کتکم بزنی   

آخرشم دلم راضی نمیشه قهر کنم  

به هرحال خیلی دوستت دارم 

تقصیر دلمه که حتی بلد نیستم 

 یه نقش ساده رو بازی کنم

بعد این همه سال متوجه شدم

هرکاری هم بکنی یا هرحرفی هم بزنی

هیچی ته دلت نیست

و هیچ منظور خاصی نداری  

این نوشته آخری هم تقدیم تو جیگر 

همه نازند تو عزیز همه لوسن تو ملوس 

همه شیرین تو شکر همه قندن تو عسل

این روزها…”بغض” دارم! “گریه” دارم!تــــــــا دلت بخواهـــــــد… “آه” دارم…!ولی “بازیگر”خوبی شده ام…''می خنــــــــدم 

 

من نا امید نیستم!هر شب پر از امید میخوابم...هر شب می خوابم به امید اینکه دیگر بیدار نشوم 

 

کـاش " یکـــی "بـــود ...کـــه ...فقـــط بـــا "یکـــی " بـــود 

 

دلم شد قد یه مورچه  

وسعت دلتنگیش به اندازه یه دریای خیلی بزرگ 

صدای شکستنش اشکامو سرازیر کرد

دیشب صدای آه گفتنش رو حتی خودم هم شنیدم  

خدایا نکنه  

صدای آهی که کشید رو تو هم شنیده باشی و بخای تلافی کنی 

هیچوقت و هیچ جایی دلشو نشکن  

چون من بارها تجربه کردم   

هربار

بغضمو تو دلم شکستم  

صدامو تو گلو خفه کردم  

ولی هیچوقت نتونستم اشکامو پنهون کنم  

خداجونم اگه من هم نبخشیدمش  

ولی حتما تو ببخش 

چون خیلی دوسش دارم  

مواظبش باش

چهل حدیث گرانقدر از بی بی دو عالم و شفیعه محشر حضرت زهرا سلام الله علیها به مناسبت ایام شهادت ایشان: 

1 – قالَتْ فاطِمَهُ الزَّهْراء ( سلام الله علیها) : نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَهُ أنْبیائِهِ.([۱])

حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: ما أهل بیت پیامبر، وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم، ما برگزیدگان پاک و مقدّس پروردگار مى باشیم، ما حجّت و راهنما خواهیم بود; و ما وارثان پیامبران الهى هستیم. 

۲ـ عَبْدُ اللّهِ بْنِ مَسْعُود، فالَ: أتَیْتُ فاطِمَهَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْها، فَقُلْتُ: أیْنَ بَعْلُکِ؟ فَقالَتْ(علیها السلام): عَرَجَ بِهِ جِبْرئیلُ إلَى السَّماءِ، فَقُلْتُ: فیما ذا؟ فَقالَتْ: إنَّ نَفَراً مِنَ الْمَلائِکَهِ تَشاجَرُوا فى شَیْىء، فَسَألُوا حَکَماً مِنَ الاْدَمِیّینَ، فَأَوْحىَ اللّهُ إلَیْهِمْ أنْ تَتَخَیَّرُوا، فَاخْتارُوا عَلیِّ بْنِ أبی طالِب (علیه السلام).([۲]) 

عبد اللّه بن مسعود گوید: روزى بر فاطمه زهراء(علیها السلام)وارد شدم و عرضه داشتم: همسرت کجا است؟ فرمود: همراه جبرائیل به آسمان عروج نموده است، گفتم: براى چه موضوعى؟! فرمود: بین عدّه اى از ملائکه الهى مشاجره اى شده است; و تقاضا کرده اند یک نفر از آدم ها بین ایشان حکم و قضاوت نماید; و خداوند به ملائکه وحى فرستاد: خودتان یک نفر را انتخاب نمائید; و آن ها هم حضرت علىّ بن ابى طالب (علیه السلام) را برگزیدند. 

۳ـ قالَتْ(علیها السلام): وَهُوَ الإمامُ الرَبّانى، وَالْهَیْکَلُ النُّورانى، قُطْبُ الأقْطابِ، وَسُلالَهُ الاْطْیابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَهُ دائِرَهِ الإمامَهِ.([۳])

حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در تعریف امام علىّ (علیه السلام) فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى است، تجسّم نور و روشنائى است، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان مى باشد، گوینده اى حقّ گو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریّت است. 

۴ـ قالَتْ(علیها السلام): أبَوا هِذِهِ الاْمَّهِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىٌّ، یُقْیمانِ أَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إنْ أطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما.([۴])

فرمود: حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) و علىّ (علیه السلام)، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى کنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند; و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند. 

۵ـ قالَتْ (علیها السلام): مَنْ أصْعَدَ إلىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.([۵])

فرمود: هرکس عبادات و کارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را براى او تقدیر مى نماید. 

۶ـ قالَتْ (علیها السلام): إنَّ السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ أحَبَّ عَلیّاً فى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.([۶])

فرمود: همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ (علیه السلام) در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود. 

۷ـ قالَتْ (علیها السلام): إلهى وَ سَیِّدى، أسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى أَنْ تَغْفِرَ لِعُصاهِ شیعَتى، وَشیعَهِ ذُرّیتَى.([۷])

فرمود: خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آن ها را برگزیده اى، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى. 

۸ـ قالَتْ (علیها السلام): شیعَتُنا مِنْ خِیارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَکُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالى اَوْلیائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.([۸]) 

فرمود: شیعیان و پیروان ما، و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان که دشمن دشمنان ما باشند، نیز آن هائى که با قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.

۹ـ قالَتْ (علیها السلام): وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا أنّى أکْرَهُ أنْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ أنّى سَأُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ أجِدُهُ سَریعَ الاْجابَهِ.([۹]) 

حضرت به عمر بن خطّاب فرمود: سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم که عذاب الهى بر بى گناهى، نازل گردد; متوجّه مى شدى که خدا را قسم مى دادم و نفرین مى کردم. و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.

۱۰ـ قالَتْ (علیها السلام): وَاللّهِ! لا کَلَّمْتُکَ أبَداً، وَاللّهِ! لاَدْعُوَنَّ اللّهَ عَلَیْکَ فى کُلِّ صَلوه.([۱۰]) 

پس از ماجراى هجوم به خانه حضرت، خطاب به ابوبکر کرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت، سوگند به خدا، در هر نمازى تو را نفرین خواهم کرد. 

۱۱ـ قالَتْ (علیها السلام): إنّى أُشْهِدُ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ، أنَّکُما اَسْخَطْتُمانى، وَ ما رَضیتُمانى، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لأشْکُوَنَّکُما إلَیْهِ.([۱۱])

هنگامى که ابوبکر و عمر به ملاقات حضرت آمدند فرمود: خدا و ملائکه را گواه مى گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد. 

۱۲ـ قالَتْ (علیها السلام): لا تُصَلّى عَلَیَّ اُمَّهٌ نَقَضَتْ عَهْدَ اللّهِ وَ عَهْدَ أبى رَسُولِ اللّهِ فى أمیر الْمُؤمنینَ عَلیّ، وَ ظَلَمُوا لى حَقىّ، وَ أخَذُوا إرْثى، وَ خَرقُوا صَحیفَتى اللّتى کَتَبها لى أبى بِمُلْکِ فَدَک.([۱۲])

فرمود: افرادى که عهد خدا و پیامبر خدا را درباره امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام) شکستند، و در حقّ من ظلم کرده و ارثیّه ام را گرفتند و نامه پدرم را نسبت به فدک پاره کردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند. 

۱۳ـ قالَتْ (علیها السلام): إلَیْکُمْ عَنّی، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَدیرِکُمْ، وَ الاَْمْرُ بعد تقْصیرکُمْ، هَلْ تَرَکَ أبى یَوْمَ غَدیرِ خُمّ لاِحَد عُذْوٌ.([۱۳])

خطاب به مهاجرین و انصار کرد و فرمود: از من دور شوید و مرا به حال خود رها کنید، با آن همه بى تفاوتى و سهل انگارى هایتان، عذرى براى شما باقى نمانده است. آیا پدرم در روز غدیر خم براى کسى جاى عذرى باقى گذاشت؟ 

۱۴ـ قالَتْ (علیها السلام): جَعَلَ اللّهُ الاْیمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشّـِرْکِ، وَ الصَّلاهَ تَنْزیهاً لَکُمْ مِنَ الْکِبْرِ، وَ الزَّکاهَ تَزْکِیَهً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلاْخْلاصِ، وَ الْحَّجَ تَشْییداً لِلدّینِ([۱۴])

فرمود: خداوند سبحان، ایمان و اعتقاد را براى طهارت از شرک و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاکى از هر نوع تکّبر، مقرّر نمود. و زکات (و خمس) را براى تزکیه نفس و توسعه روزى تعیین نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده، لازم دانست. و حجّ را براى استحکام أساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود. 

۱۵ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَا الْحَسَنِ! إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ لا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِمْرِاللّهِ تَعالى وَ ارْضَ بِقَضائِهِ.([۱۵])

فرمود: اى ابا الحسن! ـ همسرم ـ ، همانا رسول خدا با من عهد بست و اظهار نمود: من اوّل کسى هستم از اهل بیتش که به او ملحق مى شوم و چاره اى از آن نیست، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش. 

۱۶ـ قالَتْ (علیها السلام): مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ اَوْ عَلَیَّ ثَلاثَهَ أیّام أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّهَ، قُلْتُ لَها: فى حَیاتِهِ وَ حَیاتِکِ؟ قالَتْ: نعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا.([۱۶])

فرمود: هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند. راوى گوید: عرضه داشتم: آیا در زمان حیات و زنده بودن؟ فرمود: چه در زمان حیات ما باشد; و یا پس از مرگ. 

۱۷ـ قالَتْ (علیها السلام): ما صَنَعَ أبُو الْحَسَنِ إلاّ ما کانَ یَنْبَغى لَهُ، وَ لَقَدْ صَنَعُوا ما اللّهُ حَسیبُهُمْ وَ طالِب۲ُهُمْ.([۱۷])

فرمود: آنچه را امام علىّ (علیه السلام) ـ نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت ـ انجام داد، وظیفه الهى او بوده است، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آن ها را محاسبه و مجازات مى نماید. 

۱۸ـ قالَتْ (علیه السلام): خَیْرٌ لِلِنّساءِ أنْ لا یَرَیْنَ الرِّجالَ وَ لا یَراهُنَّ الرِّجالُ.([۱۸])

فرمود: بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد. 

۱۹ـ قالَتْ (علیها السلام): أوُصیکَ یا أبَا الْحَسنِ أنْ لا تَنْسانى، وَ تَزُورَنى بَعْدَ مَماتى.([۱۹])

ضمن وصیّتى به همسرش اظهار داشت: مرا پس از مرگم فراموش نکن; و به زیارت و دیدار من ـ بر سر قبرم ـ بیا. 

۲۰ـ قالَتْ (علیها السلام): إنّى قَدِاسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ، إنّهُ یُطْرَحُ عَلىَ الْمَرْئَهِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَأى، فَلا تَحْمِلینى عَلى سَریر ظاهِر، اُسْتُرینى، سَتَرَکِ اللّهُ مِنَ النّارِ.([۲۰])

در آخرین روزهاى عمر پر برکتش ضمن وصیّتى به اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده مى دانم که جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه اى روى بدنش تشییع مى کنند. و افرادى اندام و حجم بدن او را مشاهده کرده و براى دیگران تعریف مى نمایند. مرا بر تخت ـ و بلانکاردى ـ که اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده ـ بلکه مرا با پوشش کامل تشییع کن ـ ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید. 

۲۱ـ قالَتْ (علیها السلام): … إنْ لَمْ یَکُنْ یَرانى فَإنّى أراهُ، وَ هُوَ یَشُمُّ الریح.([۱])  

مرد نابینائى وارد منزل شد و حضرت زهراء (علیها السلام)پنهان گشت، وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت: اگر آن نابینا مرا نمى بیند، من او را مى بینم، دیگر آن که مرد، حسّاس است و بوى زن را استشمام مى کند. 

۲۲ـ قالَتْ (علیها السلام): أصْبَحْتُ وَ اللهِ! عاتِقَهً لِدُنْیاکُمْ، قالِیَهً لِرِجالِکُمْ.([۲])

بعد از جریان غصب فدک و احتجاج حضرت، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد کردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود. 

۲۳ـ قالَتْ (علیها السلام): إنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِما أمَرْناکَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ، قَأنْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا.([۳])

فرمود: اگر آنچه را که ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت ـ دستور داده ایم عمل کنى و از آنچه نهى کرده ایم خوددارى نمائى، تو از شیعیان ما هستى وگرنه، خیر. 

۲۴ـ قالَتْ (علیها السلام): حُبِّبَ إلَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَهُ کِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.

فرمود: سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا; و انفاق و کمک ـ به نیازمندان ـ در راه خداوند متعال. 

۲۵ـ قالَتْ (علیها السلام): أُوصیکَ اَوّلاً أنْ تَتَزَوَّجَ بَعْدى بِإبْنَهِ اُخْتى أمامَهَ، فَإنَّها تَکُونُ لِوُلْدى مِثْلى، فَإنَّ الرِّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ.([۴])

در آخرین لحظات عمرش به همسر خود چنین سفارش نمود: پس از من با دختر خواهرم أمامه ازدواج نما، چون که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است. همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند. 

۲۶ـ قالَتْ (علیها السلام): الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها ، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ.([۵])

فرمود: همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش، چون بهشت زیر پاى مادران است; و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود. 

۲۷ـ قالَتْ (علیها السلام): ما یَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِیامِهِ إذا لَمْ یَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.([۶])

فرمود: روزه دارى که زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود را کنترل ننماید هیچ سودى از روزه خود نمى برد. 

۲۸ـ قالَتْ (علیها السلام): اَلْبُشْرى فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبهِ الْجَنَّهَ، وَ بُشْرى فى وَجْهِ الْمُعانِدِ یَقى صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ.([۷])

فرمود: تبسّم و شادمانى در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى از عذاب خواهد بود. 

۲۹ـ قالَتْ (علیها السلام): لا یَلُومَنَّ امْرُءٌ إلاّ نَفْسَهُ، یَبیتُ وَ فى یَدِهِ ریحُ غَمَر.([۸])

فرمود: کسى که بعد از خوردن غذا، دست هاى خود را نشوید دست هایش آلوده باشد، ـ چنانچه ناراحتى برایش بوجود آید ـ کسى جز خودش را سرزنش نکند. 

۳۰ـ قالَتْ (علیها السلام): اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ، فَإنْ رَأیْتَ نِصْفَ عَیْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَأعْلِمْنى حَتّى أدْعُو.([۹])

روز جمعه نزدیک غروب آفتاب به غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام بر و، هر موقع نصف خورشید غروب کرد مرا خبر کن تا براى خود ـ و دیگران ـ دعا کنم. 

۳۱ـ قالَتْ (علیها السلام): إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً وَلایُبالى.([۱۰])

فرمود: همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مى آمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت. 

۳۲ـ قالَتْ (علیها السلام): الرَّجُلُ اُحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِهِ، وَ صَدْرِ فِراشِهِ، وَالصَّلاهِ فى مَنْزِلِهِ إلاَّ الاْمامَ یَجْتَمِعُ النّاسُ عَلَیْهِ.([۱۱])

فرمود: هر شخصى نسبت به مرکب سوارى، و فرش منزل خود و برگزارى نماز در آن از دیگرى در أُلویّت است، مگر آن که دیگرى امام جماعت باشد و مردم بخواهند با او نماز جماعت را إقامه نمایند. 

۳۳ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَه، ذَکَرْتُ الْمَحْشَرَ وَوُقُوفَ النّاسِ عُراهً یَوْمَ الْقیامَهِ، وا سَوْأتاهُ یَوْمَئِذ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.([۱۲])

اظهار داشت: اى پدر، من به یاد روز قیامت افتادم که مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد ـ و فریاد رسى ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) ـ. 

۳۴ـ قالَتْ (علیها السلام): إذا حُشِرْتُ یَوْمَ الْقِیامَهِ، أشْفَعُ عُصاهَ أُمَّهِ النَّبىَّ ۶٫([۱۳])

فرمود: هنگامى که در روز قیامت برانگیخته و محشور شوم، خطاکاران امّت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، را شفاعت مى نمایم. 

۳۵ـ قالَتْ (علیها السلام): فَأکْثِرْ مِنْ تِلاوَهِ الْقُرآنِ، وَالدُّعاءِ، فَإنَّها ساعَهٌ یَحْتاجُ الْمَیِّتُ فیها إلى أُنْسِ الاْحْیاءِ.([۱۴])

ضمن وصیّتى به امام علىّ (علیه السلام) اظهار نمود: پس از آن که مرا دفن کردى، برایم قرآن را بسیار تلاوت نما، و برایم دعا کن، چون که میّت در چنان موقعیّتى بیش از هر چیز نیازمند به اُنس با زندگان مى باشد. 

۳۶ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَا الحَسَن، إنّى لأسْتَحى مِنْ إلهى أنْ أکَلِّفَ نَفْسَکَ ما لا تَقْدِرُ عَلَیْهِ.([۱۵])

خطاب به همسرش امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام) کرد و اظهار نمود: من از خداى خود شرم دارم که از تو چیزى را در خواست نمایم و تو توان تهیه آنرا نداشته باشى. 

۳۷ـ قالَتْ (علیها السلام): خابَتْ أُمَّهٌ قَتَلَتْ إبْنَ بِنْتِ نَبِیِّها.([۱۶]) 

فرمود: رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى که فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند. 

۳۸ـ قالَتْ (علیها السلام): … وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَهِ، وَ تَرْکَ السِّرْقَهِ ایجاباً لِلْعِّفَهِ.([۱۷])

فرمود: خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى را جهت پاکى جامعه از زشتى ها و جنایت ها; و دورى از تهمت ها و نسبت هاى ناروا را مانع از غضب و نفرین قرار داد; و دزدى نکردن، موجب پاکى جامعه و پاکدامنى افراد مى گردد. 

۳۹ـ قالَتْ(علیها السلام): وَ حَرَّمَ – اللّه – الشِّرْکَ إخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ، فَاتَّقُوا اللّه حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُّنَ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ أطیعُوا اللّه فیما أمَرَکُمْ بِهِ، وَ نَهاکُمْ عَنْهُ، فَاِنّهُ، إنَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءِ.([۱۸])

فرمود: خداوند سبحان شرک را (در امور مختلف) حرام گرداند تا آن که همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند; پس آن طورى که شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و کارى کنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید. بنابر این باید اطاعت و پیروى کنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى کرده است، زیرا که تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت. 

۴۰ـ قالَتْ (علیها السلام): أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلى أهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَهَ نَبیّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَف، وَ خَلْفٌ بَعْدَ خَلَف، حَتّى یَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام).([۱۹])

فرمود: به خدا سوگند، اگر حقّ ـ یعنى خلافت و امامت ـ را به اهلش سپرده بودند; و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى و متابعت کرده بودند حتّى دو نفر هم با یکدیگر درباره خدا ـ و دین ـ اختلاف نمى کردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یکى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد ( عجّل اللّه فرجه الشّریف ، و صلوا ت اللّه علیهم اجمعین) مى گردید که او نهمین فرزند از حسین (علیه السلام) مى باشد. 

[۱] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج ۱۶، ص ۲۱۱٫ [۲] – اختصاص شیخ مفید: ص ۲۱۳، س ۷، بحارالأنوار: ج ۳۷، ص ۱۵۰، ح ۱۵٫ [۳] ـ ریاحین الشّریعه: ج ۱، ص ۹۳٫ [۴] ـ تفسیر الإمام العسکرى (علیه السلام): ص ۳۳۰، ح ۱۹۱، بحارالأنوار: ج ۲۳، ص ۲۵۹، ح ۸٫ [۵] ـ تنبیه الخواطر معروف به مجموعه ورّام: ص ۱۰۸ و ۴۳۷، بحار: ج ۶۷، ص ۲۴۹، ح ۲۵٫ [۶] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج ۲، ص ۴۴۹ مجمع الزّوائد: ج ۹، ص ۱۳۲٫ [۷] ـ کوکب الدّرىّ: ج ۱، ص ۲۵۴٫ [۸] ـ بحارالأنوار: ج ۶۸، ص ۱۵۵، س ۲۰، ضمن ح ۱۱٫ [۹] ـ اصول کافى: ج ۱، ص ۴۶۰، بیت الأحزان: ص ۱۰۴، بحارالأنوار: ج ۲۸، ص ۲۵۰، ح ۳۰٫ [۱۰] ـ صحیح مسلم: ج ۲، ص ۷۲، صحیح بخارى: ج ۶، ص ۱۷۶٫ [۱۱] ـ بحارالأنوار: ج ۲۸، ص ۳۰۳، صحیح مسلم: ج ۲، ص ۷۲، بخارى: ج ۵، ص ۵٫ [۱۲] ـ بیت الأحزان: ص ۱۱۳، کشف الغمّه: ج ۲، ص ۴۹۴٫ [۱۳] ـ خصال: ج ۱، ص ۱۷۳، احتجاج: ج ۱، ص ۱۴۶٫ [۱۴] ـ ریاحین الشّریعه: ج ۱، ص ۳۱۲، فاطمه الزّهراء (علیها السلام): ص ۳۶۰، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه در جمع مهاجرین و انصار. [۱۵] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۲۰۰، ح ۳۰٫ [۱۶] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۱۸۵، ح ۱۷٫ [۱۷] ـ الإمامه والسّیاسه: ص ۳۰، بحارالأنوار: ج ۲۸، ص ۳۵۵، ح ۶۹٫ [۱۸] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۵۴، ح ۴۸٫ [۱۹] ـ زهره الرّیاض ـ کوکب الدّرى: ج ۱، ص ۲۵۳٫ [۲۰] ـ تهذیب الأحکام: ج۱، ص ۴۲۹، کشف الغمّه: ج ۲، ص ۶۷، بحار:ج ۴۳، ص ۱۸۹،ح ۱۹٫[۱] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۹۱، ح ۱۶، إحقاق الحقّ: ج ۱۰، ص ۲۵۸٫ [۲] ـ دلائل الإمامه: ص ۱۲۸، ح ۳۸، معانى الأخبار: ص ۳۵۵، ح ۲٫ [۳] ـ تفسیر الإمام العسکرى (علیه السلام): ص ۳۲۰، ح ۱۹۱٫ [۴] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۱۹۲، ح ۲۰، أعیان الشّیعه: ج ۱، ص ۳۲۱٫ [۵] ـ کنزل العمّال: ج ۱۶، ص ۴۶۲، ح ۴۵۴۴۳٫ [۶] ـ مستدرک الوسائل: ج ۷، ص ۳۳۶، ح ۲، بحارالأنوار: ج ۹۳، ص ۲۹۴، ح ۲۵٫ [۷] ـ تفسیر الإمام العسکرى (علیه السلام): ص ۳۵۴، ح ۲۴۳، مستدرک الوسائل: ج ۱۲، ص ۲۶۲، بحارالأنوار: ج ۷۲، ص ۴۰۱، ح ۴۳٫ [۸] ـ کنزل العمّال: ج ۱۵، ص ۲۴۲، ح ۴۰۷۵۹٫ [۹] ـ دلائل الإمامه: ص ۷۱، س ۱۶، معانى الأخبار: ص ۳۹۹، ضمن ح ۹٫ [۱۰] ـ تفسیر التّبیان: ج ۹، ص ۳۷، س ۱۶٫ [۱۱] ـ مجمع الزّوائد: ج ۸ ، ص ۱۰۸ ، مسند فاطمه: ص ۳۳ و ۵۲٫ [۱۲] ـ کشف الغمّه: ج ۲، ص ۵۷، بحار الأنوار: ج ۸ ، ص ۵۳، ح ۶۲٫ [۱۳] ـ إحقاق الحقّ: ج ۱۹، ص ۱۲۹٫ [۱۴] – بحارالأنوار: ج ۷۹، ص ۲۷، ضمن ح ۱۳٫ [۱۵] ـ أمالى شیخ طوسى : ج ۲، ص ۲۲۸٫ [۱۶] ـ مدینه المعاجز: ج ۳، ص ۴۳۰٫ [۱۷] ـ ریاحین الشّریعه: ج ۱، ص ۳۱۲، فاطمه الزهراء (علیها السلام): ص ۳۶۰، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه. [۱۸] – همان مدرک قبل. [۱۹] ـ الإمامه والتبصره: ص ۱، بحارالأنوار: ج ۳۶، ص ۳۵۲، ح ۲۲۴

نقل قول احادیث از تابناک است.

ای ماه تمام ، از همه بهتر من
ای مهر مدام ، سایه ی بر سر من
من سیدم و مادر سادات تویی
آه ای همه افتخار من ، مادر من

.
.
نباریده ست بارانی در آتش
دری می سوخت پنهانی در آتش
بر ابراهیم آتش شد گلستان
ولی اینجا گلستانی در آتش
.
.

همه میدانند که مهدیه اسم مکان است و فاطمیه اسم زمان
و من منتظر روزی هستم که مهدیه اسم زمان شود و فاطمیه اسم مکان …
.
.
ای خاکِ درِ تو تاجِ سرها زهرا
وی قبر تو مخفی ز نظرها زهرا
تا باب شفاعت تو باز است چه غم ؟
گر بسته شود تمام درها زهرا
.
.
در زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان
و مکانی که مکان یاد ندارد چه مکان
دل من در پی یک واژه ی بی خاتمه بود
اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود
.
.
ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت
زهرایی و خورشید غبار قدمت
کی گفته که تو حرم نداری بانو ؟
ای وسعت دلهای شکسته ، حرمت
.
.
با توام “در” با تو ، تا “دیوار”ها هم بشنوند
عشق یاسین است این یاسی که پرپر می کنی …

.
.
دگر پروانه بال و پر ندارد
نه بال و پر که خاکستر ندارد
مفسرها همه با خون نویسید
که قرآن علی کوثر ندارد
.
.
گر گدای درگه زهرا مقام خویش را
بر سریر سلطنت بخشد عجب دیوانه است
خود شناس ای سائل و زین آستان سر برمدار
کاین گدایی در جهان خود منصب شاهانه است
.
.
زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
توحید انعکاس نمایانتری نداشت
جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
مُلک وجود فلسفه دیگری نداشت
.
.
چه تعبیری خدا در نقطه دارد ؟
که تفسیری جدا هر نقطه دارد
به تعداد بهار عمر زهرا
همین اندازه کوثر نقطه دارد
.
.
دیگر آن خنده ی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطره ی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید کسی همچو علی تنها نیست
.
.
بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد
شمع می میرد و او بار دگر می سوزد
یک نفر مثل درختان سپیدار بلند
در خیالش همه شب بین دو در می سوزد
.
.
آزار داده اند بسی در جوانی ام
بیزارم از جوانی و از زندگانی ام
جانانه ام چو رفت ، چرا جان نمی رود ؟
ای مرگ همتی که به جانان رسانی ام
هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگاهان
هر اختری است شاهد اخترفشانی ام
بر تیرهای کینه سپر گشت سینه ام
آرم گواه پیش تو ، پشت کمانی ام
یاری ز مرگ می طلبم ، غربتم ببین
امت پس از تو کرد عجب قدردانی ام
موی سپید و فصل جوانی خبر دهد
کز هجرخود به روز سیه می نشانی ام
دیوار می کند کمکم ، راه می روم
دیگر مپرس حال من و ناتوانی ام
سوزنده تر ز آتش غم ، غربت علی است
ای مرگ مانده ام که تو از غم رهانی ام
.
.
چقدر آرد نشسته است روی دامانت
فدای گردش دستاس آسیابانت
از آن زمان که تو را از بهشت آوردند
نشسته اند ملایک سَرِ خیابانت
همیشه فصل بهاری ، همیشه سرسبزی
اگر چه پر شده از برگ زرد ، گلدانت
ببین که پلک خدا هم به هق هق افتاده
به گریه های کبودِ بدون پایانت
سرِ مزار تو حتی مدینه محرم نیست
خدا برای همین است کرده پنهانت
الا مسافر گندم نخورده ی دنیا
چقدر آرد نشسته است روی دامانت
.
.
شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام زهرا به تو بانو چقدر می آیی
آبرو یافته هرکس به تو نزدیک شده
خار هم پیش شما گل به نظر می آید
و نبوت به دوتا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید
به کسی دم نزد اما پدرت میدانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید
پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید
مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین
چه بلایی به سر اهل هنر می آید
مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر
ملک الموت پی چند نفر می آید
کاظم بهمنی
.
.
این زخم تا همیشه به جانم نشانه است
انبوه غصه ات به دلم تازیانه است
ای یادگار و چشمه پر خیر مصطفی
داغت شرار آتش اهل زمانه است
از آن شبی که پیکرت از خانه شد برون
روی سیاه دشمن و روضه بهانه است
ای بانویی که مادر بابای خود شدی
بعد از تو چاه محرم راز شبانه است …
.
.
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه چه قرآن کریمی
در خانه زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی 

خدا خر را آفرید و به او گفت:تو بار خواهی برد، 

 از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر
می رسد.و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو علف خواهی خورد و
از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. 

خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.
پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم
و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد
خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی بود
و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.
تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد
و سی سال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود.
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است.
کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم
و خداوند آرزوی سگ را برآورد...
خدا میمون را آفرید و به او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید
و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد
و بیست سال عمر خواهی کرد.
و یک میمون خواهی بود.
میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است،
من می خواهم ده سال عمر کنم.
و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.
و سرانجام خداوند انسان را آفرید
و به او گفت: تو انسان هستی.
تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین.
تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی
و سروری همه موجودات را برعهده بگیری
و بر تمام جهان تسلط داشته باشی.
و تو بیست سال عمر خواهی کرد.
انسان گفت:سرورم!
گرچه من دوست دارم انسان باشم،
اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.
آن سی سالی که خر نخواست ،
آن پانزده سالی که سگ نخواست
و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند،
به من بده.
و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...
و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند !!
پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد

و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!
و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!  

 

این طنز رو یه وبلاگی خوندم   

جالب بود   

من هم کپی کردم و تو وبلاگم گذاشتم

البته فقط به عنوان یه طنز محض شوخی

نه برای بی احترامی  

و مسخره کردن  


خداوند فرمود: 

آرزو های خود را از من بخواه و آنها را جایی بنویس.
من فراموش نمیکنم اما تو فراموش میکنی آنچه 

امروز داری آرزوی دیروزت
بود.... 

اره بیشتر وقتا پیش میاد آرزوهای بزرگ و کوچیکی که توی دلمون داشتیم  

برای برآورده شدنش دست به دعا برداشتیم نذرها کردیم به خاطرش 

ولی بعد برآورده شدنش چی  

آیا اندازه انتظاری که برای دادنش میکشیدیم هیجانی که برای به دست آوردنش داشتیم  

با انتظار و هیجان بعدش برابره  

بعضی وقتا خیلی زود چشممونو میبندیم به روی حقیقتهای زندگی  

بعضی وقتا زود خودمونو گم میکنیم  

روی مبل دراز میکشم 

تنهام  

توی فکر و خیال میرم   

مثل همیشه  

صدای پای مردی از جنس خوبی ها تو گوشم میپیچه  

قلبم به تلاطم میافته  

حس خوش غریبی دارم 

 ناگهان  

از فکر و خیال بیرون میام 

حتی فکرشم خوش بود شیرینی خاصی داره    

آقاجون  

از خیال تا واقعیت بعضی وقتها چند دقیقه بعضی وقتها چندین سال طول میکشه  

دیگه بسه  

تو که خیلی وقته از این چنددقیقه ها و چندین ساله ها رو پشت سر هم تکرار کردی  

نه خسته از انتظار و نه خسته از امید از راه رسیدنت  

بلکه خسته از خودم 

و خیلی خسته از اعمال و پرونده های پر از گناه های ریز و درشتم 

آیا اجازه میدی با وجود اینکه میبینی چه جوری هستم  

انتظارت رو بکشم 

آیا لیاقت اینو دارم که یکی از منتظران تو باشم

واقعا نمیدونم  

امسال هم قسمت شد  

و سال تحویل رو در مسجد مقدس جمکران بودیم  

به همراه مادر و پدر عزیزم اقاسیدگلم و خاله و شوهرخاله محترم و بچه هاشون   

خیلی خوب و باصفا بود جای همگی شما خالی بود  

نزدیک سال تحویل خیلی دعا کردم 

برای هرکی میشناختم و نمیشناختم  

اونایی که التماس دعا گفته بودن و نگفته بودن  

برای خونواده هام  

یعنی هم خونواده خودم و خونواده آقاسیدعزیزم 

انشالا که سال پر از خیر و برکت سال پر از خوشی و لحظات شیرین برای همگی ما باشه  

از ته دلم برای همه جوونا همسن و سالای خودم دعا کردم  

عاشقا بهم برسن  

اختلافا حس تنفر از قلبها پاک شه و جاش مهر و محبت جایگزین ابدی شه  

مستاجرا خونه دارشن 

پیاده ها وسیله دار شن  

جمع دوتایی ها سه تایی و الی بیشتر شه  

و......... 

التماس دعا  

تو را به خدا التماس دعا  

ما رو هم دعا کنید  

حتی اگه یه نفر بیاد وبلاگم و همون یه نفر از ته دلش برام دعا کنه هم بسه 

بعضی وقتا  

خیلی از خودم متنفر میشم  

از بعضی از اخلاقای بدی که دارم 

از انتظارایی که بیش از حدی که دارم  

از حسادت و مقایسه هایی که تو فکرم توی تنهایی 

میکنم  

بعضی وقتا ناخودگاه موقع هایی که حتی تنهایی هم به اندازه من تنها نیس 

گریم میگیره 

از زندگی از هرچیزی و همه چیز ناامید میشم  

دلم به حال دلم میسوزه  

که شکسته و زخمیه  

که خیلی غریب و تنهاس 

که همدم و مونسی نداره  

آقاسیدمن کسی که عشقمه زندگیمه عمرمه همه وجودمه  

هم مقصر نیس و تقصیری نداره  

مقصر خودمم 

مقصر این تقدیره که اینجور نوشته  

و تا آخر باید اینجور بازی کنی  

ببخشید پرحرفی شد 

زیادی غرغر کردم خب دست خودم نبودم  

خدایا خیلی دلم گرفته  

دوست دارم بشینم گریه کنم  

تنهام کسی اینجا نیس 

 آقاسید نیستش وقتی که نباشه  

اروم و قرار ندارم  

حتی نمیتونم راحت بخابم  

ولی فکر کنم اون حتی یه لحظه هم به فکر من نبوده  

با آرامش گرفته خابیده  

حتی یه پیام ساده شب بخیر برام نفرستاد  

خیلی منتظر پیامکش بودم  

آدم اینقد بی خیال  

حتی یه زنگ ساده نزد که بگه شب نمیادش 

خیلی دلم گرفت ازش  

خیلی از دستش ناراحت شدم