جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

امشب میخوام در مورد یکی از شهیدها حرف بزنم  

خیلی تعریفشونو شنیدم  

میگن خیلی زود حاجت میده   

شهید : علیرضا کریمی فرزند : باقر

تولد : 22 شهریور 1345 مقارن با ماه مبارک رمضان

محل تولد : سیچان - اصفهان

شهادت : 22 فروردین 1362 – در سن 16 سالگی

محل شهادت : شمال فکه

از کودکی نذر حضرت اباالفضل (ع) بود . ارادت قلبی به ایشان داشت . در جبهه هم مسئول دسته گروهان اباالفضل از لشگر امام حسین (ع) بود .علیرضا 16 سال بیشتر نداشت  

آخرین باری که به جبهه می رفت گفت :

راه کربلا که باز شد برمیگردم ! 

 ۱۵ سال بعد پیکرش باز گشت . همان روزی که اولین کاروان بطور رسمی به سوی کربلا میرفت !!

عجیب بود . پیکرش به شهر دیگری منتقل شد و مدتی بعد آمد . روزی که تشییع شد تاسوعا بود . روز حضرت اباالفضل علیه السلام.

علیرضا در 16 سالگی و 3 ماه قبل از شهادت وصیتنامه خود را نوشت .

فرازهایی از وصیتنامه شهید علیرضا کریمی  :

" هرگز آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نپندارید ، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند "

به نام خدا و با سلام بر حضرت مهدی (عج) و نائب برحقش امام خمینی و تمامی کسانی که در راه اسلام خدمت میکنند .

شکر خدا را مینمایم که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را بشناسم و در تاریکی جهل از دنیا نروم .

انقلاب اسلامی باعث شد که سر از گریبان خود بیرون آوریم و دور و بر خود را بنگریم و به زندگی از دید دیگری نگاه کنیم .

آری امام کاری بس عظیم کرد . باعث شد دنیا از خواب بیدار شود و انسانیت را دوباره یادآوری نمود .

من خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب رسول الله (ص) و علی (ع) میکنم و افتخار میکنم که مرام و مکتب من اسلام است .

اسلام به من فهماند که چگونه بیندیش و چگونه راه را انتخاب کن .

من با قلبی روشن خون خود را برای اسلام می ریزم و پیام می رسانم که با جاری شدن خونمان است که حکومت ما نورانی تر و به حکومت عدل صاحب الزمان (عج) متصل می شود . امیدوارم که حکومت ما زمینه ساز انقلاب امام مهدی (ع) باشد .

اما مادر جان بعد از شنیدن خبر شهادتم اشک نریز ، زیرا امام بزرگوار ما نیز در سوگ فرزندش اشک نریخت ، چون می دانست رضای خدا در این امر است .

و شما پدر بزرگوارم وصیتم به شما این است که راه مرا در کمک به فقرا و نیازمندان ادامه دهید .

شما خواهرانم ؛ شما هم زینب زمان باشید و پسرانتان را حسین وار تربیت کنید و در راه خدا مبارزه کنید .

خدایا تو میدانی که من هر چه کرده ام برای رضای تو بوده ، پس ما را یاری کن که در راه تو قدم برداریم .

خدایا اسلام را پیروز کن و اگر در من لیاقت می بینی شربت گوارای شهادت را به من بنوشان .

و شما ای منافقین فراری از خلق که بعد از پیروزی انقلاب ، فقط اسم و نام سازمانتان را به دنبال می کشید ، به عنوان یک برادر دلم برای شما می سوزد ، یک مشت جوان پاک که رهبرشان آنها را منحرف کرده اند . کمی فکر کنید ! به خود بیایید !

خدایا این پیر جماران ، این بت شکن تاریخ ، این درهم کوبنده ستمگران را در پرتو خود نگهدار .

خدایا مرا به خودم وا مگذار . پدر و مادرم را نیز ببخش و آمرزشت را نصیبمان فرما .

آمین یا رب العالمین 

روحش شاد و راهش پررهرو باد  

برای شدای روحشون صلوات  

 التماس دعا

نظرات 6 + ارسال نظر
سید عارفان شنبه 11 دی 1389 ساعت 20:14 http://seyedearefan.blogfa.com

سلام
برام جالب بود ایکاش عکسی از این شهید عزیز میذاشتید.
به هر حال ممنونم از این مطلب خوب.
مطالب بالا هم خوندم
شعر بالایی جالب و پرمعنا بود.....
برای دوستتون آرزوی سلامتی می کنم.
یا علی

فریناز شنبه 11 دی 1389 ساعت 13:18 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام عزیزم
حتما میام و میخونمش...
ببخشید الان خیلی درس دارم...

اومدم پیشت بگم خیلیییییییییییییی دوست دارم
خیلییییییییییییییی

آرمان شنبه 11 دی 1389 ساعت 13:12 http://abdozdak.blogsky.com/

خدا رحمتش کنه
چه گلهایی پرپر شدند.
خدایا ما را با آن عزیزان محشور بفرما

نگین شنبه 11 دی 1389 ساعت 13:06

سلام عزیز دلم.ممنونم از همه ی سر زدنات.واقعا ممنونم.
چقدر ساده و زیبا بود این نوشتت.خوبه که از شهید نوشتی.حق نگهدارت باشه گلم.التماس دعا

ونوس شنبه 11 دی 1389 ساعت 01:04 http://sadaf555.blogsky.com

سلام
روحش شاد / زندگی هر انچه خودمان بخواهیم به ما هدیه می کند خوشا به حالش که اینچنین خواست

شهرزاد جمعه 10 دی 1389 ساعت 22:34

آمد اما بی صدا خندید و رفت
لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت

آمد از خاک زمین اما چه زود
دامن از خاک زمین برچید و رفت

دیده از چشمان من پنهان نمود
از نگاهم رازها فهمید و رفت

گفتم اینجا روزنی از عشق نیست
پیکرش از حرف من لرزید و رفت

گفتم از چشمت بیفشان قطره ای
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت

گفتمش من را مبر از خاطرت
خاطراتش را به من بخشید و رفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد