جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

همیشه با بودن علی بساط خنده جور بود. هر جا می رفت، تا همه

را از خنده روده بر نمی کرد دست بردار نبود. یک بار می گفت:

دیشب حال خدا را کردم تو قوطی.. نصف شب بلند شدم، یک وضوی

محکم گرفتم، عطر و گلاب زدم و سجاده رو پهن کردم، بعد تخت گرفتم

خوابیدم تا صبح..تنها چیزی که بهش نمی خورد معنویت بود.

هر وقت برای نماز شب بیدارش می کردیم می گفت:

قرصش را خورده ام و می خوابید..

*

دو ساعت مانده بود تا اذان صبح. کورمال کور مال می رفتم برای تجدید وضو

که یک دفعه افتادم توی یک چاله و صدای آخ کسی خواب را از سرم پراند..

داشتم از تعجب شاخ در می آوردم. علی بود.. برای خودش قبری کنده بود.

و... قسمم داد که تا زنده است رازش را برای کسی نگویم . یک ربع مانده به

اذان صبح وارد چادر می شد و می خوابید و ما همیشه فکر می کردیم...

*

همیشه می گفت: از این ترکش های نازک نارنجی خوشم نمی آید.

دوست دارم به عشق امام حسین یک تیر بخورد اینجا

و سه ساعت دست و پا بزنم تا مهمون اربابم بشم تو کربلا ..

و با دست حنجره اش را نشان می داد..

سر آخر، تو کربلای یک فقط یک تیر خورد ..

آن هم درست به حنجره اش...

زمان گرفتیم..

سه ساعت دست و پا می زد...


یا انیس من لا انیس له 

 

برگرفته شده از   

 

وبلاگ

 

http://shahid-hasan-taheri.blogfa.com/ 

 

التماس دعا

یادش بخیر بچه گیهامون:

یادش بخیر، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

یادش بخیر، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

یادش بخیر، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

یادش بخیر، موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

یادش بخیر، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

یادش بخیر، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

یادش بخیر، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

یادش بخیر، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

یادش بخیر، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

یادش بخیر، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

یادش بخیر، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

یادش بخیر، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

یادش بخیر، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

یادش بخیر، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

یادش بخیر، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

یادش بخیر، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

یادش بخیر، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

یادش بخیر، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

یادش بخیر، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

یادش بخیر، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

یادش بخیر، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

یادش بخیر، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

خدایا چه لذت و حس قشنگی داره

 وقتی که چند روزی رو بدون دغدغه ی فکری بدون گرفتاری ها  

بدون غرق شدن در مال دنیا  

یه جایی دنج  

یه گوشه ای  

تو باشی و من 

من باشم و تو  با همدیگه تنها باشیم برای هم باشیم 

تا الان چنین حس قشنگ و لذت رو درک نکردم  

قسمتم نشده یا هر بهونه دیگه نمیدونم  

ولی خوش به حال همه اون معتکفایی که دلشونو میسپارن به خودت  

چند روزی خوشی و ناخوشی کار و گرفتاری هاشون رو بی خیال شدن  

فقط به خاطر تو  

من دلمو به چی خوش کنم خداجونم  

خدایا از گناهای من و درد دلهام  فقط تو خبر داری 

صدام بزن  

شاید این دفعه گوشم بشنوه  

خواهش میکنم صدام بزن  

دستمو بگیر و تنهام نذار از این همه تنهایی میترسم