خدای مهربون
من که بنده کوچیک و گناهکار همیشگی تو هستم
تا آخر عمر هم شرمندت باقی می مونم
مثل همیشه کمکم کن
خیلی بهت احتیاج دارم
به جون خودم
فقط خدای تنهایی هامو و غم و غصه هام نیستی
خدای خوبی ها
خدای تمامی نعمتها
و خدای همه بزرگی ها هستی
از نظر روحی یه کمی بهم ریخته ام
حسابی فکرم مشغوله
نمیخوام اینطور باشه ولی هست
توی دلم و ذهنم یه طوفان و آشوبی به پاست که قصد نداره خاموش شه
خودت بهتر میدونی از درد من
من دل کی رو شکستم که اینطور باید دلم بشکنه
تاوان گدوم گناه رو باید پس بدم
خودت بهم بگو
خدایا
به بزرگی گناهام نگاه نکن
خدایا
منو ببخش
کاروان خاطرات، بازگشته است
از جایی که چهل روز گذشته است
از ماتمهای سرخ، از عطشهای پرپر شده است.
این آتشیادها، چهل روز چون
اسبان تاختهاند بر پیکر صبر آنان .بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیدهاند به نقطهای از آغاز؛ به نگاههای در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت .
کاروانِ اربعین، با خطبههای گریه
از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزندهترین بیان قاب میشود و در سوزندهترین بیابان .
بغل بغل شعله ریخته میشود در صحرا .
دوبیتیهای پر لهیب، سطح مصیبت زده
دشت را گلگونتر میکند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده است. قافلهای زخم خورده
وارد سرزمین چهلمین روز میشود.
اینان اربعین را با خود آوردهاند
با نقل خاطرات قطعه قطعه شده. دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای سربلندی شان بریزد.
سلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گامهای شکیبتان که جادههای دراز شام را خسته کرد!
هر سال، چشمان غمبار اربعین که میآید، اطراف ما پر میشود از هیئتهای مذهبی التماس و دسته دسته گلهای اشک.
لباسهای مشکی تقویم، بوی قتلگاه میگیرند.
اربعین! به یاد روشنیِ شما شمع گونه میسوزیم و گریه سر میدهیم برای فاصلههای خود و زجرهای شما.
خوشا زندگی در این گریستن و مردنهای پیاپی!
خوشا گریستن برای داغهای زینب علیهاالسلام، برای مصیبتهای سجاد علیهالسلام، برای بی تابی بچههای آسمان!
سلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه میاندازد!
چهل روز گذشت. نه اشکها در چشم دوام آوردند
نه حرفها بر زبان! روایت درد، آسان نیست.
خاکهای بیابان میدانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟تشنگی را باید از ریگهای ساحل پرسید تا بگویند آب به چه میارزد؟
هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام.
تنگ راههای شام، انتظار کشیدند
تا صدای قدمهای کسی بگذرد و دریغ!
مسلمانان شهر بیگانهاند، غریبهاند
با برادران خویش! حرفها فاسد شدهاند
پشت میلههای زندان سینهها. دستی بیرون نمیآید که سلامی را پاسخ دهد.
فریاد را از قاموس کوفه و شام ربودهاند.
اراده ها را چپاول کردهاند.
دستها را بریدهاند. به آدمها یاد دادهاند
خم و راست شوند. کسی نمیداند شجاعت چیست و جوان مردی را با کدام قلم مینویسند؟
چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا!
آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود.
چشمهایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود.
اشکهایمان را چهل روز است که نشستهایم!
چهل روز است که از پا ننشستهایم.
زنجیر بر دستهایمان نهادند و در میدانهای شهر گرداندند؛
غافل که چلچراغ را به دیار شب میبرند.
خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبتمان بیفزایند؛
غافل که ما صبر را سال هاست میشناسیم؛
ما صبر را در خانه علی علیهالسلام آموختهایم.
از دشنه و دشنام کم نگذاشتند.
از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند تا
حقیقت پاکیمان پوشیده شود؛
ولی چه باک! حقیقت، بی نیاز از این
گرد و خاک کردنهاست. حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از این همه دشمنی! زبانها را دستور به سکوت دادند؛
ولی آنچه البته نمیپاید، سکوت است.
مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل.
خطبههای زین العابدین علیهالسلام قیام کرده بود
و قد برافراشته بود در جمعیت تا
پیام رسان خون تو باشد. طنین شهادت تو، پردهها را لرزاند، ریسمانها را گسیخت و قلبها را گشود؛
چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای «هل من ناصر» تو بی جواب نخواهد ماند.
چهل روز است که از آن ظهر پرآشوب میگذرد
و از صدای چکاچک شمشیرها و شیهه اسبان بی سوار.
چهل روز است آوای شیون زنان و فریاد العطش کودکان
در گوش صحرا زنگ میزند.
صحرا هنوز مبهوت آن حادثه شوم است
و زمین، زخمهای صدچاکش را از یاد نبرده است.
هنوز بوی خون از صحرا میآید و خاک، بوی درد میدهد.
اکنون تویی و کاروان و صحرای پیش رو.
نگاه کن بانو!
اینجا کربلاست و آن فرات است که
این چنین سرافکنده و شرمگین
به راه خود میرود. اینجا کربلاست؛ اما دیگر نه خبر
از حسین است و نه از علمهای علمدارت عباس .
مهربانی دستان قوم «بنی اسد»، آنان را به آغوش خاک سپرده است.
میبینی؟ هنوز طنین گامهای
حسینت باقی است، هنوز سایه بلند قامت عباسَت،
روی خاکها پیداست
و هنوز آوای شیرین زبانیهای رقیهات
آن هنگام که روز زانوی پدر نشسته، به گوش میرسد.
بانو!
این چهل روز پر اندوه را چه کردهای؟
چه کردهای با این همه درد؟
با تصویر سرخ حسین در گودال قتلگاه
که خواب آشفته هر شب شده است
با یاد جوانی اکبر و قاسمت که پر کشیدند
و با معصومیت علی اصغرت و با رقیه،
یادگار حسینت که چون گلی ناشکفته پژمرد، چه کرد، با تو؟!
شرمندتم حسین جان
شرمنده ام
که نمیتوانم
حرفایی که در دل و در ذهن کوچکم دارم
رو بیان کنم
شرمنده ام از اینکه
استعداد چند جمله به هم چسباندن رو ندارم
کلمات رو گم کرده ام
واژه ها برای بیان کردن دردها و زجرهایی که کشیدی
خیلی کوچکند
چه کسی از دل پرخون و شکسته ی زینب خبر دارد
حتی اگر من هم بتوانم
کلمات طاقت بازگو کردنشان رو ندارند
این متنها
حرف دل دیگران است
این جملات درد دل کسانی هست
که عاشق واقعی تواند
نه از من
از من حقیر
و
روسیاه
ای کاش من هم مثل بقیه لیاقت عزاداری تو را داشتم
خودت به داد دل همه ما برس
حسین جان
تو این روز اربعین
به من گنهکار و بی لیاقت نگاه نکن
به اشک و سوز دل کسانی که برایت
خون گریه میکنن
ناله میکنن
به سر و سینه خود میکوبند
و حتی اگه گناهکار هم باشن به احترام تو و این اربعین حسینی
برای چند روز هم که شده دست از گناه میکشن
قسمت میدهم...........................
حسین جان
خودت میدانی که حرفای ناگفته زیاد دارم
دلم از دعا از التماس دعای دیگران لبریز هست
از حاجت حاجتمندان
گرفتاری و مشکلات خودم و جوان های دیگر
همه رو خودت میدانی
پس
از خود تو التماس دعای مخصوص دارم آقاجان
التماس دعا
.
.
.
.
.
اینجا تنها رد خون عزیزانت پیداست که قلبها را نتوانستند باز دارند از اندوه . هر سال اربعین، از لابه لای واژههای مذاب مداحان، دلهای آسمانی شما دیده میشود و علمهای ما از هوش میروند.دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟
چه کسی می گوید که گرانی شده است؟
دوره ارزانیست !
دل روبودن ارزان ، دل شکستن ارزان ، دوستی ارزان است...
دشمنی ها ارزان ، چه شرافت ارزان...!
تن عریان ارزان ، آبرو قیمت یک تکه نان،
و دروغ ازهمه چیز ارزان تر...
قیمت عشق چقدر کم شده است،
کمتر از آب روان،
و چه تخفیف بزرگی خورده،
قیمت هر انسان...
خدایا وصیت منو گوش بده نامه ام رو بخون
شاید دیگه من نباشم
مواظب عشقم بمون
میسپارمش بهت میرم
تموم تار و پودمو
یه وقت نیاد برنجونیش
کسل کنی وجودمو
خدا یه وقت کسی نیاد
بدزده قلب سادشو
کسی نیاد تو زندگیش
بشینه زیر سایه شو
بهش بگه دوستش داره
خیلی بده زمونمون
خدا سپردمش بهت
مواظب عشقم بمون
تقدیم به پاک ترین و تنهاترین عشقم
همسر مهربون خودم
آقاسیدموسی
با سلام
شب شما به خیر و شادی انشالا
اگه قسمت بود و زنده بودم
انشالا
قراره که چهارشنبه بریم قم
اگه قابل باشم
نائب الزیاره شما هستم
ودعاگوی شما
تا پارسال هرچند ماه یه بار با آقام میرفتیم قم و جمکران ولی امسال بعد ۱۰ ماه ......
خیلی قم رو دوست دارم
به خصوص جمکران
خیلی جمکران برام قابل احترامه و آرامشبخش
محیط اونجا باصفاست
انشالا قسمت همه بشه
اونایی هم که قم زندگی میکنن که واقعا خوشا به سعادتشون
هوالمحبوب
نام :انسان
نام خانوادگی : آدمی زاد
نام پدر : آدم
نام مادر : حوا
لقب : اشرف مخلوقات
نژاد : خاکی
صادره : دنیا
ساکن : کهکشان راه شیری منظومه شمسی جنب کره ماه کره زمین
مقصد : برزخ
ساعت پرواز : هروقت که خداصلاح بداند
مقصد نهایی : بهشت اگر نشد جهنم
ادامه مطلب ...خدایا ...
خواهش می کنم تمناهایی که از اعماق وجود و قلبم
بر می آید را پذیرا باش و اجابتم کن...
خدایا ...
تو را به خدایی ات قسمت میدهم ...
که ...خودت با مهر و لطف ات بگذار تا
همه چیز در زندگی ام به خوبی پیش برود...
و من ! ... لحظه لحظه ی زندگی ام
را تو را شکر و سپاسی عاشقانه گویم.
خدایا !...خواهش می کنم
بدان تنها پناه زمین و آسمان من تویی....
تو را به قدرت بی حد و کرانت قسم
خدایا ... خواهش می کنم بهترین ها را به من هدیه کن و بگذار طعم آرامش خیال را بچشم....خدایا !....خودت همه ی امور زندگی ام را به بهترین شکل مدیریت کن و طراحی کن...تا من طعم خوشبختی و راحتی را در زندگی ام بچشم و بیش از پیش بر تو عشق بورزم مهربانا ....
خدایا ...نمی دانم چه بنویسم و از چه بگویم و چطور اوج نیازم به لطف ات را بازگو کنم ؟!...
خدایا ....تمنا می کنم بدان....تنها امید و تکیه گاه زمین و آسمان من رحمت توست ای تنها تکیه گاه و امیدم...ای خدای مهربانم....
خدایا
خودت بهتر میدونی
که نگرانی من برای چیه
و مهمتر از اون اینه
که هرگز نمیتونم
و نمیخوام
که امیدمو از دست بدم
همیشه امیدوار بودم و هستم
خدایا امید هیچ کس رو
ناامید نکن
و خودت ما جوون ها(به خصوص)
اونایی که عاشقند رو
کمک کن
برای همه شما
(و تویی که داری این متن رو میخونی)
آرزوی عاقبت به خیری
سلامت و سعادت
و خوشبختی
رو دارم
خدای
مهربونم
اگه خیر و صلاح هست که لطفتو شامل حال
همسرم و همه کسانی که در به در دنبال کار هستن بکن
تا برای همشون یه کار خوب و مناسب جور شه به خصوص
برای
همسرم
دلم بهونه میگیره...!!!
به یاد شبای بارونی
سراغتو میگیره...!!!
اشک چشام جاری میشه
مثل بارون چیکه چیکه...!!!
دل بهونه گیر من
بی تو آروم نمیشه...!!!
کجا رفتی ای دیوونه...؟؟؟!
ندارم از تو نشونی
چقده نامهربونی...!!!
مگه از تو من چی خواستم...؟؟؟
بجز عشق و هم زبونی...!!!
نم نم بارون میگیره
خاطره ها جون میگیره...!!!
توی دل خسته من
عشق تو از یاد نمیره...!!!
به تو گفتم ای مهربون
تنهام نذار پیشم بمون...!!!
این رسم عاشقی نبود
تنها بری تا آسمون...!!!
کجا رفتی ای دیوونه...؟؟؟
حالا که از دست دادمت...!!!
میخونم از دوست داشتنت...!!!
زندگیم هرچی که بود
سپردمش به سرنوشت...!!!
ندارم از تو نشونی
چقده نامهربونی...!!!
مگه از تو من چی خواستم...؟؟؟
بجز عشق و هم زبونی...!!!