جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

آخ خدایا که چقد دل گرفته ام  

احساس میکنم زندگیم لبه پرتگاهی هستش که هر لحظه  

ممکنه با یه آه کوچیک بیافته پایین  

نمیدونم چرا اینقد دلم برای خودم میسوزه  

به غیر پدر و مادرم دیگه کسی رو ندارم که درکم کنن دوسم داشته باشن بدون منت بهم محبت کنن 

خیلی بده تو لحظه های سخت تو لحظه های دلتنگی کسی رو نداشته باشی که  

باهاش حرف بزنی بهش غر بزنی گریه کنی 

و اونم آرومت کنه بغلت کنه   

دیدی خداجونم دیروز هرچی خواست هرچی که تونست بارم کرد دلمو شکست تحقیرم کرد  

از خودم از زندگیم بیزارم با این همه شکست بازم دلم میخادش بازم دلم براش تنگ میشه 

بازم دوسش دارم و باز هم میبخشم

ای کاش مردم رو ظاهر زندگی کسی قضاوت نمیکردن   

مرد زندگیمو دوست دارم عاشقشم 

ولی من که زن زندگیشم براش اهمیتی ندارم نسبت بهم بی خیاله بی توجهه 

نمیدونم چیکار باید کنم خیلی گیجم خدایا مثل همیشه تو کمکم کن آرومم کن 

نمیدونم چرا اینطور شده نمیدونم چرا اینجوری میکنه  

نمیفهمم 

خدایا ...

دختر سرزمین من!

احساس مےکنم این روزها معناے زیبایے را گم کرده اے

باور کن زیبایے در چشمهاے رنگ روشن و لبهاے برجسته کرده سرخ نیست

باور کن هر چه قدر هم دماغت را کوچک و سر بالایش کنے زیبا نخواهے شد



دختر سرزمین من...

معیارهاے زیبایے ات را تغییر بده

زیبایے ظاهرے هر فرد،همانیست که خداوند در وجودش قرار داده

و این زیبایے ظاهر زمانے به چشم خواهد آمد که تو قلب پاکے داشته باشے

آنوقت همه تو را زیبا خواهند دید!!

از صمیم قلب برایت آرزو مےکنم زیبایے حقیقے گم شده ات را دوباره پیدا کنے...

دیشب دلتو شکستم صدای شکستنشو حتی خودم هم فهمیدم  

درد بدی داشت اشکمو درآورد امیدوارم منو بخشیده باشی 

روی دستش پسرش رفت، ولی قولش نه...

نیزه ها تا جگرش رفت ،ولی قولش نه...

این چه خورشید غریبیست که با حال نزار...

پای نعش قمرش رفت،ولی قولش نه...

شیرمردی که در آن واقعه 72 بار...

دست غم بر کمرش رفت ولی قولش نه...

هر طرف می نگری ، نام حسین است و حسین...

ای دمش گرم ، سرش رفت ولی قولش نه...!!! 

 

 تا حالا دیدی...

وقتی انگشتت رو میزاری...

کف دست نوزاد...

چطوری محکم انگشتت رو میگیره...؟

الهی شش ماهه امام حسین ع...

دستت رو همینجوری بگیره...   
 

"تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد ...


بغضش گرفت و اشکش جاری شد ..


لبخند آقا را میدید و زیر لب میگفت: 


"رحم الله عمی العباس !"

--------

خوش به حال رهبر عزیز


که یک نشونی از 


ابوالفضل علیه السلام  بی دست داره...

بچه که بودم مامانم می گف تو خیابون پفک و چیپس و اینا نخور

شاید یه بچه ای ببینه دلش بخواد،
یکی نیس همین مطلبو به این دختر پسرایی
که سفت همدیگرو بغل می کنن و راه می رن انتقال بده!    
  

خدایا از تو معجزه می خواهم

معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت

معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند

خـــــــــدایاااااااااا

تو خود بهتر میدانی که ناامید نیستم

فقط دلتــــــــنگم....    

 

 

این روزا عده ای یه جوری زیرآبی میرن که دلت میخواد 
 

بهشون بگی :من نگاه نمیکنم بیا بالا یه نفسی بکش لااقل خفه نشی!!!!


یه عده هستن که اگه شده باید براشون آژانس هم بگیری که سریعتر از زندگیت گم شن بیرون… !!


لیاقتت همون گوسفندایی هستن که شبا میشمری تــــا خوابت ببره نـــــــــه شب بخیری  

 

که من هـــر شب بهت میگفتم...!!!


هرکی ازم سراغت رو میگیره نمیگم وجود نداری،میگم وجودش رو نداشتی. 

      

دیگر نمیگویم گشتم نبود ، نگرد نیست ! بگذار صادقانه بگویم … 


گشتیم ! اتفاقا بود ! فقط مال ما نبود ! شما بگردید ! لابد مال شماست 


آدم فهمیده ای بود ! خوب می دانست کجاها خودش را به نفهمی بزند …


این روزها به هرکی پر و بال بدی به جای اینکه باهات پرواز کنه

 

واست دم در میاره....... 


یــه وقتایـــی یــه کسایـی رو تـــــو زندگیــمـون راه میدیم 


که نــنــه بـابـاشون تــــو خــونـــه بـــه زور راشـــون میــــداد  

 

به بعضیا باید گفت یه برنامه بذار دیگه نبینمت . . 


بعضی چیزها به دست آوردنی نیست بیخیال شدنیه


در همین حوالی کسانی هستند که 


تا دیروز میگفتند بدون تو نفس هم نمی توانند بکشند…
 

اما حالا در آغوش دیگری نفس نفس می زنند…


آدم ها تنها که نباشند ، می روند … 


تنها که می شوند ، برمی گردند … 


وقتی که برگشتند تنها لایق یک جمله اند : “هِررررری”


چه ساده بودم که گمان میکردم به دورم می گردند 


کسانی که دورم میزدند …   

 

شب خوابیدی رو تختت 

 هی غلت می خوری!!

بعد گوشیو برمیداری و مینویسی:

" خوابم نمیبره"

سرد میشی...

بغض میکنی...

میبینی هیچ کسی رو نداری ک این رو واسش بفرستی..

تنهــــــایی سخته

خیلی...

 

 

خــدیا پــرســـشـی دارم

رهــا کـــن آسـمـان هـا را ، بـیـا ایـن جـا قـضـاوت کـن

بـبـیـنـم در زمـیـن یـک مــرد پـیـدا مــی کـنــی یـا نــه؟

تـو هـم مـثـل هـمـه ، امـروز و فـردا مـی کـنـی یـا نـه؟

بـنـدگـانـت را از نـنـگ آدم بـودن و بـیـهــــوده فــرسودن ، مبـــرّا می کنی یا نه ؟

... بـــرای آخــــریـن پــرســـــش

 

قیامت را بگو ، مـــــــــردانه ، برپا می کنی یا نه ؟

ببخشم کسانی را که هر چه خواستند با من با دلم با احساسم کردند

ومرا در دوردست خودم تنها گذاردند

و من امروز به پایان خودم نزدیکم...

 پروردگارا به من بیاموز در این فر صت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری

آنگاه که حتی گوش خود را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم،

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای

خوشبختی خودت دعا کنی؟ 

  

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را    

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

ومن چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیزاز من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم

درون کلبه خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد

ومن دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش اما

کسی حال منه تنها نمی پرسد   

و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هردم با نسیمی میشود برگی جدا از او   

ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛

از خــــودش .. از عشـــق ..

کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ،  یــــخ بستــه ام!

آهــــای !!!

روی احســاســم پــا نگذاریــد ..

لیـــز می خوریــد .!.

تا حالا شده...

یه چیزی تو دلت سنگینی کنه؟؟....

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه....

دلش لک بزنه که با یکی دردودل کنه ولی هیچکی نباشه...

نتونه به هیچکی اعتماد کنه....

هرچی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه.....

آخرش برسه به بن بست.....تک وت نها به یه دلی که هی مجبورش میکنه اونو خالی کنه....

اما راهی رو نمیببینه...سرش رو که بالا میکنه آسمون رو میبینه.....

به اونم نمیتونه بگه.....

خیری از آسمون هم ندیده....

مگه چند بار اشکای شبونش رو پاک کرده؟؟............................

بهش محل هم نداده..........

تا رفته گریه کنه زودتر از اون بساط گریشو پهن کرده تا کم نیاره.....

خیلی سخته آدم خودش رو به تنهایی خوش کنه ولی دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله....

خیلی سخته آدم ندونه کدوم طرفیه؟؟.......

خیلی سخته آدم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده.....

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درد دل میکنی داره به حرفات گوش یده یا......

پرده ی گناهت اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمیرسه.........

خدااااااااااااااا جوووووووون صدامو میشنوی؟؟............

خدایا
اجازه هست ناصبوری کنم؟
به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام...
 از فریادهایی که در گلویم خفه ماند و میماند...
از اشک هایی که شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستی
و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را 
 در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
آرزوی پــرواز دارم مرا اجابت نما
ای تنهــا امیدم
  
نمی دانم چه می خواهم خدایا...به دنبال چه می گردم...
شب و روز چه می جوید...نگاه خسته من چرا
افسرده است این قلب پرسوز گریزانم از این...
مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند...
ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد...
پیرایه بستند دل من ای دل دیوانه من که...
می سوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر...
ز دست غیر فریاد خدا را بس کن این دیوانگی ها

انسانهای بلند همت هیچ گاه خودشان را ارزان نمی فروشند آنان که در مقابل یک

چشمک و ناز و خنده و وعده خلع سلاح می شوند و سپر می اندازند و دامن اختیار

را از دست می دهند قیمت خود را نمی دانند....و از نرخ بازار ارزشها بی خبرند...

اگر دل به چیزی می بندی به چیزی ببند که بیارزد ...اگر عشق می ورزی عاشق

چیزی شو که تو را هم قیمتی کند نه آنکه تو را از ارزش بیندازد.حیف است که دلها

بی در و دروازه باشند و عشقها بی هویت و بی شناسنامه...

کاش انسانها به اندازه کالایی که می خرند در دل بستن و محبت پیدا کردن  هم

حوصله و وسواس به خرج دهند...کاش عشق ها این قدر حراج و بی قیمت و کوچه

بازاری و دست مالی شده نبود....