-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 دی 1392 22:08
سید جونم عشقم ممنونم ازت بخاطر اینهمه خوبی ازت ممنونم بخاطر اینکه اونقدر مهربونی که گاهی اوقات اشکمو در میاری سیدجونم تو بهترین و عزیزترین دوست منی تو تنها مردی هستی که به بودنت افتخار میکنم ممنون بابت تمام سعی و تلاشی که برای کار و زندگیت میکنی خداجونم آقاموسئ جونمو همیشه سلامت نگه دار خداجونم همیشه سایه آقاسیدمو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 دی 1392 21:52
خدایا التماست میکنم با تمام وجود میخوانمت همه دنیایت ارزانی دیگران ولی... آنکه دنیای من است هیچوقت مال دیگری نباشد....!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 دی 1392 21:46
ای کسی که هر لحظه دلم برات تنگ میشه ای کسی که با ترنم صدات آسمان چشمام بارانی میشه ای کسی که با تصور چهره مهربان و عاشقت بیقرار میشم ای کسی که جز تو کسی رو تو کلبه دلتنگی م راه نمیدم ای کسی که با وجودت آسمان دلم ستاره باران شده ای کسی که نفسهامو به عشق تو میکشم ای عشقم، نفسم، عمرم، جونم، زندگیم ای عشق بی همتای دلم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آذر 1392 11:21
آخ خدایا که چقد دل گرفته ام احساس میکنم زندگیم لبه پرتگاهی هستش که هر لحظه ممکنه با یه آه کوچیک بیافته پایین نمیدونم چرا اینقد دلم برای خودم میسوزه به غیر پدر و مادرم دیگه کسی رو ندارم که درکم کنن دوسم داشته باشن بدون منت بهم محبت کنن خیلی بده تو لحظه های سخت تو لحظه های دلتنگی کسی رو نداشته باشی که باهاش حرف بزنی بهش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آذر 1392 09:59
دختر سرزمین من! احساس مےکنم این روزها معناے زیبایے را گم کرده ا ے باور کن زیبایے در چشمهاے رنگ روشن و لبهاے برجسته کرده سرخ نیست باور کن هر چه قدر هم دماغت را کوچک و سر بالایش کنے زیبا نخواهے شد دختر سرزمین من... معیارهاے زیبایے ات را تغییر بده زیبایے ظاهرے هر فرد،همانیست که خداوند در وجودش قرار داده و این زیبایے ظاهر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذر 1392 15:28
دیشب دلتو شکستم صدای شکستنشو حتی خودم هم فهمیدم درد بدی داشت اشکمو درآورد امیدوارم منو بخشیده باشی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آذر 1392 15:38
روی دستش پسرش رفت، ولی قولش نه ... نیزه ها تا جگرش رفت ،ولی قولش نه... این چه خورشید غریبیست که با حال نزار... پای نعش قمرش رفت،ولی قولش نه... شیرمردی که در آن واقعه 72 بار ... دست غم بر کمرش رفت ولی قولش نه... هر طرف می نگری ، نام حسین است و حسین ... ای دمش گرم ، سرش رفت ولی قولش نه ...!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آذر 1392 15:35
تا حالا دیدی ... وقتی انگشتت رو میزاری... کف دست نوزاد... چطوری محکم انگشتت رو میگیره ...؟ الهی شش ماهه امام حسین ع ... دستت رو همینجوری بگیره ... "تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد ... بغضش گرفت و اشکش جاری شد .. لبخند آقا را میدید و زیر لب میگفت: " رحم الله عمی العباس !" -------- خوش به حال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 19:50
بچه که بودم مامانم می گف تو خیابون پفک و چیپس و اینا نخور شاید یه بچه ای ببینه دلش بخواد، یکی نیس همین مطلبو به این دختر پسرایی که سفت همدیگرو بغل می کنن و راه می رن انتقال بده! خدایا از تو معجزه می خواهم معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند خـــــــــدایاااااااااا تو خود بهتر میدانی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 09:58
خــدیا پــرســـشـی دارم رهــا کـــن آسـمـان هـا را ، بـیـا ایـن جـا قـضـاوت کـن بـبـیـنـم در زمـیـن یـک مــرد پـیـدا مــی کـنــی یـا نــه؟ تـو هـم مـثـل هـمـه ، امـروز و فـردا مـی کـنـی یـا نـه؟ بـنـدگـانـت را از نـنـگ آدم بـودن و بـیـهــــوده فــرسودن ، مبـــرّا می کنی یا نه ؟ ... بـــرای آخــــریـن پــرســـــش قیامت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 09:51
ببخشم کسانی را که هر چه خواستند با من با دلم با احساسم کردند ومرا در دوردست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم... پروردگارا به من بیاموز در این فر صت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 09:49
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری آنگاه که حتی گوش خود را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 09:47
آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛ از خــــودش .. از عشـــق .. کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ، یــــخ بستــه ام! آهــــای !!! روی احســاســم پــا نگذاریــد .. لیـــز می خوریــد .!.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 09:45
تا حالا شده... یه چیزی تو دلت سنگینی کنه؟؟.... خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه.... دلش لک بزنه که با یکی دردودل کنه ولی هیچکی نباشه... نتونه به هیچکی اعتماد کنه.... هرچی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه..... آخرش برسه به بن بست.....تک وت نها به یه دلی که هی مجبورش میکنه اونو خالی کنه.... اما راهی رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 09:42
خدایا اجازه هست ناصبوری کنم؟ به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام... از فریادهایی که در گلویم خفه ماند و میماند... از اشک هایی که شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستی و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . . آرزوی پــرواز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1392 09:32
انسانهای بلند همت هیچ گاه خودشان را ارزان نمی فروشند آنان که در مقابل یک چشمک و ناز و خنده و وعده خلع سلاح می شوند و سپر می اندازند و دامن اختیار را از دست می دهند قیمت خود را نمی دانند....و از نرخ بازار ارزشها بی خبرند... اگر دل به چیزی می بندی به چیزی ببند که بیارزد ...اگر عشق می ورزی عاشق چیزی شو که تو را هم قیمتی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آبان 1392 12:36
شاعر زن میگه : به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید ! برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1392 08:54
خلاصه زندگی نامه شهید محمد ابراهیم همت تاریخ تولد:12/1/1334 نام پدر: علی اکبر تاریخ شهادت: 17/12/1362 محل تولد: اصفهان / شهرضا محل شهادت: جزیره مجنون طول مدت حیات:28 سال مزار شهید:گلزار شهدای شهرضا به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1392 08:48
زندگینامه (( احمد )) در سال 1332 در جنوب تهران چشم به جهان گشود . پدر و مادرش اهل تقوا و دیانت بودند و بر این نسخ ، احمد را تربیت کردند . دورهء ابتدایی را در دبستان اسلامی (( مصطفوی )) تمام کرد . ضمن تحصیل ، در بازار به پدرش کمک می کرد . احمد از همان سالهای نوجوانی ، شوق و رغبت خاصی به شرکت در کلاسهای مذهبی و قرآن از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1392 08:43
زندگی نامه شهید مهدی باکری تولد و کودکی به سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و باایمان متولد شد. در دوران کودکی، مادرش را – که بانویی باایمان بود – از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک) وارد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1392 08:37
● نماز اول وقت شهید مهدی زین الدین به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد. پس از شهادتش یکی از برادران در عالم رویا دید که آقا مهدی مشغول زیارت خانه خداست.عده ای هم به دنبالش بودند. پرسیده بود: شما اینجا چه می کنید؟ گفته بود: به خاطر نمازهای اول وقت که خواندم در اینجا فرماندهی اینها را به من واگذار کردند. ● اخوی مواظب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آبان 1392 14:10
سلام حسین جان سلام بر رقیه ۳ ساله ات سلام بر علی اصغر َ۶ ماه ات و هزاران سلام بر..... حسین جان دیگر محرمت بوی محرم نمیده دیگه از اون جوونای صاف و ساده خبری نیس الان حتی در شب شهادت خودت هم همه بیشتر به فکر مدل مو و لباس مد روز هستن الان دیگه به جای اشک ریختن به چشم چرانی مشغولیم به جای دل دادن به تو دل به بلوتوث...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آبان 1392 13:55
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ع شمارا به احترام و حرمت خون شهدای این روزها روی خون شهدا پا نگذاریم برادرم خواهرم محفل عزای شهدای محرم تاسوعا عاشورا محفل دوست یابی نیست محفل رد و بدل شماره تماس نیست محفل ویترین آخرین مدلهای آرایش و پیرایش نیست نیست نیست نیست به حرمت این روزها نیست برادرم خواهرم لباس سیاه تنت ارزش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آبان 1392 09:53
ما هویت مان را گم کرده ایم! باز دل تنگم هوای صحبت با تو دارد؛ با تو که راه حق را پیمودی و از ما خاکیان جدا و به افلاکیان پیوستی؛ ای شهید گمنام! من و تو در گمنامی با هم شریکیم! تو پلاکت را گم کردی و من هویتم را! تو پلاکت را گم کردی و من همه چیزم را! تو پلاکت را گم کردی و من خدا را! به راستی چقدر زیبا مادرت زهرای اطهر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آبان 1392 09:46
گمنامی یعنی چه؟؟؟ گمنامی راز عجیبی است ... گمنامی یعنی مثل حاج احمد متوسلیان بیست سال نا معلوم باشی... گمنامی یعنی مثل باکری جنازه ات بر نگردد... گمنامی یعنی روزنامه نویسی به شهدای مظلوم ما بگوید :« یاران دیکتاتور !!!» گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه که زیر شن تانکها له شوند و آخشان هم ضبط نشود ... گمنامی یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبان 1392 12:47
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و فمنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا صحبت از شهید مظلومی بسیار سخت است . آن هم شهیدی که چون شهاب بر آسمان تیرگی ها و ناپاکیها ، خط بطلان کشید و به گل واژه شهادت شخصیت داده و کلمه شهید و شهادت را از لحاظ معنا به اوج اعلی فرستاده است . لذا با توجه به نص صریح آیه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبان 1392 12:47
تقدیم به تنها همسفر زندگیم به تنها عشق پاک و حلال زندگیم اقاسیدموسئ موسئ کاظمی محمدی سید عزیزم سلام الان سرکاری و حتما سرت شلوغه میدونم خدا قوت نازنینم نمیخام دروغ بگم نمیگم همیشه و در لحظه لحظه زندگیم خدا رو برای داشتن مردی مثل تو شکر میکنم بوده وقتایی که مشکل داشتم و تو مثل کوه پشتم بودی و تنهام نذاشتی بوده وقتایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبان 1392 12:47
این پست برای همسری جان آقا موسی این چند روزه همش در حال زحمت کشیدن بودی میدونم این مدته حسابی مشغول کار بودی و وقت سر خاروندن نداشتی من درکت میکنم عزیزم از همینجا دستای زحمتکشو میبوسم مخاطبـــــ خاص ِ زندگے ِ مــــن... با تمام ِ وجود مے گویم: این روز ها عَجیب دل تنگــــ ِ توام دل تنگــــِ اجابتـــــ چشمانتــــ دل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آبان 1392 14:15
آقای نرگس های بی قرار سلام . بهانه ی،بهانه ها سلام ... دوباره دلم گیر کرد لای سیم خاردارهای دنیا تابه یادت بیفتم واز تومدد بگیرم . دوباره دلم بیقرار لبخندهایت شد تا بهانه ات را بگیرم . آمده ام پی ات بهانه ام .... مهربان مولای آبی ها ، این روزها خاکستری شده ام کمکی کن . دستگیری کن ... بی قرار شده ام وخسته .......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آبان 1392 14:01
کم کم بوی محرم می آید. بوی غربت و غریبی. بوی آتش و چادر سوخته. صدای گریه و ناله. نمی دانم چه سری است در این محرم که با آمدنش شراب خورها هم نماز خوان می شوند. نمی دانم چه سری است در این محرم که با آمدنش سخت دل ترین آدمها هم مثل ابر بهار گریه می کنند. نمی دانم چه سری است در این محرم که مردم در آن حوائج خود را در مجالس...